کتاب کارما

Karma
کد کتاب : 7698
شابک : 9786005595406
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 400
سال انتشار شمسی : 1401
سال انتشار میلادی : 2018
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 9
زودترین زمان ارسال : ---

معرفی کتاب کارما اثر تکین حمزه لو

"کارما" رمانی است چهارصد صفحه ای از "تکین حمزه لو" که انتشارات روشا آن را به عرصه ی چاپ رسانده است. در این قصه "تکین حمزه لو" داستان زندگی دختری به نام آوا را به تصویر می کشد. دختری که یک عمر در خانواده ای مرفه و ثروتمند بزرگ شده است. پدر آوا، یک پزشک جراح است و در میان جراحان پلاستیک از شهرت بالایی برخوردار است. آوا نیز در همچون بسیاری از دختران هم طبقه ی خود، از سبک زندگی و تفریحاتی که ثروت و رفاه برایش امکان پذیر ساخته، بهره می برد. زندگی در ناز و نعمت و معروف بودن پدر جراحش، شهرتی را برای آوا نیز رقم زده و همچون تمام کسانی که وضعیتشان به هر دلیلی با بقیه ی افراد جامعه متفاوت است، توجه ها به او جلب می شود.
انسان هایی که از چنین شرایطی برخوردار هستند، خود به خود زندگی شان برای بقیه جذاب می شود و نورافکن روی تمام کارهایشان قرار می گیرد. آدم ها به دلایل مختلف به آن ها نزدیک می شوند و هر کدام ممکن است نیت خیر یا شومی را در سر بپرورانند. حال در مورد آوا چگونه است؟ زندگی او به عنوان یک دختر پولدار و مرفه چگونه خواهد بود؟
در ابتدای داستان چهارصد صفحه ای "کارما" به قلم "تکین حمزه لو"، قصه در دانشگاه و در فضای کلاس اندیشه اسلامی شکل می گیرد. بحث عمل زیبایی است و میان آوا و دوستانش با دانشجویی که طاهره نام دارد، یک درگیری لفظی بر سر این مساله صورت می گیرد و همین بحث، آغاز ماجرایی ناخوشایند است که آوا درگیر آن خواهد بود.

کتاب کارما

تکین حمزه لو
تکین حمزه لو (زادهٔ ۱۳۵۶ در تهران) نویسنده و مترجم معاصر ایرانی است. اولین کتاب او به نام «افسون سبز» در سال ۱۳۸۰ منتشر شد و در کمتر از دو ماه به چاپ دوم رسید. پس از موفقیت کتاب «افسون سبز»، وی تصمیم به ادامهٔ رمان‌نویسی گرفت. او تاکنون یازده تألیف و یک ترجمه در کارنامهٔ خود دارد. رمان «افسون سبز» از معدود رمان‌های ایرانیست که به عنوان اولین اثر نویسنده اش در چاپ بیستم قابل دسترس است. مضمون کتاب‌های تکین حمزه لو معضلات اجتماعی و بررسی آثار و ...
قسمت هایی از کتاب کارما (لذت متن)
آوا به اندازه وسعت سینه اش دلتنگ او شده بود و در ضمن دلش نمی خواست در زنگ زدن به او پیشقدم شود. فکر کرد کسی که بیگناه است نباید دست و دلش بلرزد و چشمهایش را بست. بوی مخصوص نوید در بینی اش پیچید. کاش باهم زندگی می کردند. کاش او هم مثل مونا می توانست رابطه شان را رسمی کند و همه جا باهم باشند. تا به حال در این مورد با نوید حرفی نزده بود، شاید گاهی اشاره و کنایه ای زده بود ولی هرگز مستقیم نپرسیده بود. می دانست نوید از هر قید و بندی بیزار است وگرنه مطمئن بود خانواده اش با خوشحالی دلشان می خواست اون عنوان عروس خانواده کامیاب را داشته باشد. البته که مادر و پدر خودش هم ازدواج را برای او زود می دانستند و دلشان نمی خواست آوا تا تمام شدن درسش از این حرفها بزند.

کسی از ردیف های جلویی گفت هیس"!" هرسه هم چشم غره رفتند به پشت سر دانشجوی منضبط و هم ساکت شدند. مدتی بعد همه کلاس به ساعت هایشان نگاه می کردند و خسته نباشید "استاد می پراندند تا سرانجام استاد عزتی رضایت داد و کتش را از پشت صندلی کشید و کیف کهنه اش را که از شدت چپاندن ورقه و کتاب مثل شکم گربه حامله باد کرده بود برداشت و آهی از سر نارضایتی کشید: پس ساعت بعد حضور و غیاب می کنم... همهمه ای از سر عصبانیت و ناراحتی کلاس را پر کرد. استاد بی توجه به متلک ها و تیکه های آبدار دانشجویان با قدم های تند از کلاس بیرون زد. سر و صدای بچه ها ناگهان بلند شد: عقده ای...! گوربابای حضور و غیابت... شلغمم فکر کرده شده میوه... حاجی بری برنگردی به حق علی"

سحر کیف پولش را از کوله پشتی اش بیرون کشید و از ردیف های صندلی پر و خالی رد شد. تینا پشت سرش داد زد: تک خوری ممنوع! دو دختری که ردیف جلویی نشسته بودند برگشتند و نگاهشان کردند. تینا اخم کرد و آوا باز سرش را در موبایلش فرو برد. یکی از دخترها که چشم و ابروی مشکی داشت و حسابی آرایش کرده بود با نازپرسید: تازه عمل کردی؟ آوانگاهش کرد. حوصله حرف زدن نداشت بخصوص که قیافه دختر برایش جدید بود و اصلا به نظرش آشنا نمی رسید که مجبور باشد جواب بدهد. احتمالا از ترم بالایی هایی بود که باید اندیشه را پاس می کرد. به دماغ استخوانی دختر زل زد و به سردی گفت: دوماهه... دختر کامل چرخید سمتشان و برعکس روی صندلی نشست. دوستش هم برگشت و زل زد به تینا و آوا.