ماه زیر ابرها راه می رفت من و او شب روی زمین. جشن مورچه ها داخل قندان صبح زود. می اندیشم به کودکی که ندارم. خودم را بغل می کنم بازویم را می بوسم گویی دلداده ی خویشم امروز.