کتاب بیروت 75

Beirut 75
کد کتاب : 8159
مترجم :
شابک : 9789642092048
قطع : جیبی
تعداد صفحه : 144
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : 1975
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 20
زودترین زمان ارسال : 5 اردیبهشت

بیروت 75
Beirut 75
کد کتاب : 8158
مترجم :
شابک : 9786003672727
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 144
سال انتشار شمسی : 1401
سال انتشار میلادی : 1974
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 2
زودترین زمان ارسال : 5 اردیبهشت

جاده جنون
Beirut 75
کد کتاب : 81219
مترجم : فائزه جمالی
شابک : 978-60033266605
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 129
سال انتشار شمسی : 1401
سال انتشار میلادی : 1974
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 1
زودترین زمان ارسال : 5 اردیبهشت

معرفی کتاب بیروت 75 اثر غاده السمان

"بیروت 75" رمانی است کوتاه به قلم "غاده السمان" که نخستین رمان تمام و کمال این نویسنده محسوب می شود. این کتاب اثری خلاقانه و جسورانه است که پیامدهای اجتماعی و سیاسی جنگ داخلی لبنان را در سال 1975 به تصویر کشیده است. داستان در یک تاکسی آغاز می شود که در آن با پنج شخصیت اصلی آشنا می شویم. هر کدام از آن ها به دنبال چیزی هستند که به زندگی معنا ببخشد: امنیت، شهرت، ثروت، عزت، به رسمیت شناخته شدن، رهایی از ترس و از شیوه های غیرانسانی تحریم شده توسط سنت. آن ها هنگامی به پایتخت لبنان، شهر بیروت، می رسند که امیدهای خود را بر آن استوار کرده اند؛ اما به زودی همه متوجه می شوند که از زن و مرد، قربانی نیروهایی هستند که تا حدی یا کاملا خارج از کنترل آنهاست، مانند فساد سیاسی، تبعیض طبقاتی، اقتصادی و استثمار جنسی، تخریب محیط زیست و بیعت کورکورانه با سنت.
"بیروت 75" به مبارزات جامعه عرب، به ویژه لبنانی ها می پردازد و یک جور وصیت نامه ی سیاسی است که شکاف های اجتماعی را نشان می دهد.
یکی از شخصیت ها ، زنی در جستجوی عشق و آزادی جنسی است اما در می یابد که آزادانه عمل کردن و فاحشه خطاب شدن در این فرهنگ یکی است. شخصیت دیگری روح خود را می فروشد و همه چیز را از دست می دهد. سه شخصیت دیگر فقرای شاغل هستند و باید بی عدالتی های اجتماعی و سیاسی طبقه خود را تحمل کنند. رئالیسم جادویی "غاده السمان" پیام سیاسی "بیروت 75" را ملایم نمی کند. خواننده با از دست دادن آزادی قهرمانان، سرنوشت های ناشناخته و عقلانیت تزلزل یافته، همدلی می کند و با یک داستان تکان دهنده و نگران کننده از یک دوره مهم تاریخ مواجه می شود.

کتاب بیروت 75


ویژگی های کتاب بیروت 75

برنده جایزه فولبرایت 1976

غاده السمان
غادة السمان (به عربی: غادة أحمد السّمّان) (زادهٔ ۱۹۴۲ در دمشق) نویسنده و ادیب زن اهل سوریه است. وی یکی از بنیان گذاران شعر نو در ادبیات عرب به شمار می رود.
قسمت هایی از کتاب بیروت 75 (لذت متن)
آفتاب تند و داغ بود. همه چیز در آن خیابان دمشق له له زنان عرق می ریخت. ساختمان ها و پیاده روها از هرم گرمایی که از همه چیز برمی خاست تب دار می لرزیدند. صداها نیز سخت سوخته و خاموش بودند. فرح دمی پنداشت همین حالاست که خیابان سراسر از هوش برود. درختان، خودروها،رهگذران، فروشندگان و مردی که جلو گاراژ ایستاده بود و بریده بریده فریاد می زد: «بیروت، بیروت.» دخترکی خوش بر و رو از دروازه ی گارا ژ گذاشت. فرح پنداشت گونه های دخترک از شنیدن نام بیروت گل انداخته. نکند از داغ گرما سرخ شده؟ (مرد و زن همگی رؤیای رفتن به بیروت در سر دارند. آری، من تنها نیستم، اما تنها منم که برای فتحش می روم.) «بیروت، بیروت.» مرد شکم برآمده داد می زد. انگار شکمش از زور گرما غش کرده بود. «بیروت، بیروت.» نام بیروت را آهنگین بر زبان می آورد، گویی رقصنده ای در کاباره نشان مردم می داد.

به اتاقم برگشتم. بالش بوی ساس می داد. سعی کردم به زور هم که شده بخوابم. خوابیدم و خواب دیدم. شاید هم خواب نبود!؟ در میان خواب و بیداری، صلیبی دیدم که از لوله های زنگ زده ی آب ساخته بودند. من را با دم موش به لوله ها بسته بودند. دور و برم آتش زبانه می کشید. زنی خندان می گفت: «جشن صلیب است.» داشتم خفه می شدم. دود راه نفسم را بسته بود. افتادم. پرتو مهتابی های سینمای کناری مثل تیغ سرم را می برید. روی ساق پای بلند و برهنه ای نام فیلم را نوشته بودند: نانازی من. دود خفه ام می کرد. سرخی آتش چشم هایم را می سوزاند. هراسان از خواب پریدم. هتل کهنه آتش گرفته بود. سروصدا بالا می گرفت. دیوانه وار پا به فرار گذاشتم. وقتی از خطر جستم، آن سوتر، در پیاده رو، خونسرد ایستادم. انگار نه انگار که جان سالم به در برده بودم.

فردا شب، ساعت نه، یاسمینه داشت در آپارتمان زیبای نمر می چرخید و دل گرفته از خود می پرسید: «فکر می کنی حالا کجاست؟ حضور دلچسبش را نثار که می کند؟ چشم هایش برای که می درخشد؟» لاک پشت او سرشکسته و کندتر از همیشه راه می رفت. انگار اندوهی بر دوشش سنگینی می کرد. یاسمینه کنار آینه ایستاد. غم غریبی بر دلش سایه افکند. یادش آمد بیش از یک هفته است که حتی یک بار هم خنده به لبش نیامده. خواست خنده های پیش از آشنایی با او را به یاد آورد، اما نتوانست. جلو آینه ایستاد تا امتحانی کند. اشک پهنای صورتش را گرفت. ترس برش داشت. فراموش کرده بود چگونه می خندیده است، پس زد زیر گریه. تصمیم گرفت به کاغذ هایش پناه برد و مثل همیشه که دلش می گرفت شعری بنویسد، اما از پس این کار هم بر نیامد. شور و شوقی را که برای گفت و گو با منتقدان و روزنامه نگاران و مدیران انتشاراتی ها در دل داشت از یاد برده بود. همه چیز را از یاد برده بود. نمر تمام دنیای او شده بود و حالا زیر پایش را خالی می کرد و به حال خودش وا می گذاشتش تا تک و تنها در خلأ سقوط کند… به لاک پشت نگاه کرد. خواست با اون گرم بگیرد، اما لاک پشت توی لاکش فرو رفته بود. همه ی دنیا کنارش گذاشته و او را بی کس و تنها رها کرده بودند، درست مثل یک گوش ماهی تو خالی بر ساحل فراموش شده ای در بیروت.