آندره برتون: بنیان گذار سوررئالیسم



آندره برتون به عنوان بنیان گذار جنبش سوررئالیسم (فراواقع گرایی) در سطح جهان شناخته می شود

«آندره برتون»، نویسنده، شاعر و کلکسیونر آثار هنری بود که به عنوان بنیان گذار جنبش سوررئالیسم (فراواقع گرایی) در سطح جهان شناخته می شود. او بر تعداد زیادی از هنرمندان و گروه های سیاسی در دهه های 1930 و 1940 تأثیرگذار بود و به واسطه ی در هم آمیختن نوآورانه ی مفاهیم مربوط به روانشناسی و هنر، نام خود را ماندگار کرد. در این مطلب، حقایقی جالب درباره ی زندگی این نویسنده ی فرانسوی، و البته تأثیرگذارترین اثر او یعنی رمان «نادیا» را با هم می خوانیم. 

 

 

 

 

چه بسا زندگی ام چیزی نیست جز تصویری این چنینی، و محکومم مسیر رفته را بازگردم آن هنگام که می پندارم در کند و کاوم بکوشم چیزی را بشناسم که قاعدتا باید بازشناسمش، بیاموزم بخش ناچیزی از آن چه فراموشش کرده ام. چنین نگرشی را نسبت به خودم صرفا از این جهت نادرست می انگارم که مرا متقدم بر خودم فرض می کند، شکلی برآمده از ذهنم را، به گونه ای اختیاری، هیئت قطعی و غایی ام به شمار می آورد که به هیچ روی تابع زمان نیست و در عین حال مرا به پذیرش خسرانی جبران ناپذیر، عقوبت و هبوطی وا می دارد که فقدان مبنای اخلاقی‌شان، بنا بر درک من، جایی برای بحث نمی گذارد. مهم این است که قابلیت های خاصی که اندک اندک در عالم سفلی در وجودم می یابم، به هیچ صورت ذهنم را از جست و جوی توانایی عامی که مختص خودم باشد و از آن بهره ی ذاتی نبرده ام، منحرف نمی کند. از کتاب «نادیا»

 

 


 

 

«برتون» پزشکی خواند و به طور خاص به مفاهیم مربوط به سلامت عقل علاقه داشت.

 

«برتون» در سال 1913 شروع به تحصیل در رشته ی پزشکی در پاریس کرد و در همین شهر، به شکل خاص به تحقیق درباره ی بیماری های روانی علاقه پیدا کرد. با این حال تنها پس از گذشت دو سال، روند تحصیلی او به خاطر شروع جنگ جهانی اول متوقف شد. او در سال 1915 به بخش پزشکی ارتش فراخوانده و مشغول خدمت در یک بیمارستان مربوط به علوم اعصاب و روان در شهر «نانت» فرانسه شد. «برتون» در آنجا با مردی به نام «ژاک واشه» آشنا شد که نگاه منفی اش نسبت به نهادها و سنت های مرسوم هنری، تأثیر بسزایی بر شیوه ی نگرش «برتون» داشت.

«برتون» در سال 1921 با «زیگموند فروید» دیدار کرد.

 

«برتون» در خلال خدمت پزشکی در ارتش، به شکلی بی وقفه آثار «آرتور رمبو» را مطالعه می کرد و همچنین، مانند همه ی علاقه مندان به روانشناسی و بیماری های روانی، تئوری های «زیگموند فروید» را می خواند. او پس از پایان جنگ، از ادامه ی تحصیل در مدرسه ی پزشکی انصراف داد تا به یک نویسنده تبدیل شود. «برتون» در سال 1919 یک ژورنال «دادائیستی» به نام «ادبیات» را بنیان نهاد و در همان سال، مجموعه ای از اشعار خود را در قالب کتابی به نام Mont-de-piet به چاپ رساند. «برتون» قبل از نوشتن «مانیفست سوررئالیستیِ» مشهور خود، در سال 1921 در شهر «وین» با «زیگموند فروید» ملاقات کرد. 

در سرتاسر خیابان های نانت، رمبو ذهنم را مشغول خودش می کرد. آن چه او دیده بود، هر چند در جایی کاملا متفاوت، با آن چه من می دیدم، تداخل می کرد و حتی گاهی اوقات جای آن را می گرفت. بعد از آن دوران، دیگر هیچ وقت آن «حالت خلسه مانند» به من دست نداد. راه درازی که هر بعد از ظهر، تنها و پیاده، از بیمارستان خیابان بوکاژ تا پارک زیبای پروسه طی می کردم، قدم به قدم برایم یادآور مکان هایی بود که در اشراق ها خوانده بودم: این طرف خانه ی ژنرال بود در شعر «کودکی»، آن طرف «این پل چوبی، قوس دار»، آن طرف تر جنب و جوش غیرعادی که رمبو توصیف کرده بود. همه ی این ها در خم نهر کوچکی در کنار پارک به هم می پیوست، همان نهری که به «رود کاسیس» می ریخت. قادر نیستم تصویر عقلانی تری از این چیزها به شما بدهم. تمام تلاش من برای دانستن، معطوف رمبو شده بود. حتی والری و آپولینر را خسته کردم بس که درباره ی رمبو ازشان پرسیدم، و همان طور که می توانید حدس بزنید، چیزهایی که آن دو نفر به من می گفتند، خیلی کم تر از چیزی بود که توقع داشتم. گفتن ندارد که واشه با شنیدن اسم رمبو از کوره در می رفت، اما در این مورد بر من نفوذی نداشت. انگار جادو شده بودم... از کتاب «سرگذشت سوررئالیسم»

 

 

 


 

 

«برتون» از تکنیک های نامرسوم برای توضیح تئوری های خود استفاده می کرد.

 

«برتون» از تکنیکی به نام «خلق بداهه» استفاده می کرد که شامل تجارب و آزمایش هایی در نویسندگی، طراحی و نقاشی می شد. طبق این تکنیک، تصاویر، احساسات و کلمات باید تا جایی که امکان دارد، بدون سانسورها و دخالت های بخش خودآگاه و انتقادگر ذهن روی کاغذ آورده شود. اهمیت بخش ناخودآگاه که در این شیوه ی خلق مورد استفاده قرار می گیرد، بعدها به عنصر مرکزی تفکر سوررئالیستی تبدیل شد. در ضمن باید به این نکته توجه کرد که در اوایل قرن بیستم، مفاهیمی همچون «ایگو» و «تأثیرپذیری های ناخودآگاه»، ایده هایی عجیب و رادیکال به حساب می آمدند. 

 

 

 

 

«برتون» در مجموع سه مانیفست سوررئالیستی به انتشار رساند و نام خود را به عنوان بنیان گذار این جنبش مطرح کرد.

 

«برتون» با گذر زمان، بیشتر و بیشتر به دنیای رویاها و تکنیک خلق ناخودآگاه علاقه مند می شد، و در سال 1924، گروهی را به وجود آورد که به اندیشه های سوررئالیستی اختصاص داشت و علاوه بر این، اولین «مانفیست سوررئالیسم» را نوشت. او بعد از این در سال های 1930 و 1938 دو مانیفست دیگر را نیز در مورد همین جنبش خلق کرد. «برتون» در اولین مانفیست خود، سوررئالیسم را به عنوان واکنشی به جنگ تعریف کرد و آن را «خلق بداهه ی ذهنیِ کامل» خواند. با این حال او در مانیفست دوم، تئوری های خود را با ایدئولوژی مارکسیستی تلفیق کرد و جنبه ای سوسیالیستی را به این جنبش افزود. مانیفست سوم نیز در خلال جنگ جهانی دوم به وجود آمد، در زمانی که «برتون» در آمریکای شمالی بود. همچنین نام این بیانیه به «مانیفستی برای هنر انقلابی مستقل» تغییر یافت. چیزی که در قالب مفهومی برای هنر و ادبیات به وجود آمده بود، هویتی سیاسی هم به خود گرفت و «برتون» نیز در خط مقدم این اتفاقات قرار داشت. او در سال 1926 به حزب کمونیست پیوست اما در سال 1935 پس از مشاهده ی ناسازگاری های این حزب با ارزش های سوررئالیستی در آن دوره، از کمونیست ها جدا شد.

 

 

«من همیشه شیفته ی این جور حرف زدن بوده ام. این، بلافاصله مرا به عمق جادوی کلام می برد، همان جایی که به نظر ما، قلمرو «روردی» بود. فقط «آلوئیسیوس برتران» و «رمبو» در این راه به اندازه ی «روردی» پیش رفته بودند. از خودم بگویم، من هنوز عاشق شعری هستم که سرشار است از چیزهایی که زندگی روزانه ی ما را پُر می کند، هاله ای از دریافت ها و سرنخ هایی که گرداگرد تأثرات و کنش های ما موج می زند. «روردی» در این چیزی که می گویم غوطه ور می شد. آن وزن و ضربانی که برای خودش ابداع کرده بود، انگار تنها ابزار او بود، اما ابزاری که هیچ وقت کار او را لنگ نمی گذاشت. آدم معرکه ای بود. «روردی» بیشتر از «آپولینر» اهل نظریه پردازی بود. می توانست برای ما همان استادی باشد که آرزویش را داشتیم، البته اگر آنقدر پرجوش و خروش نبود و اعتراضات ما را جدی تر می گرفت. اما این را هم بگویم که جذابیت او تا حد زیادی به خاطر همان جوش و خروش بود. هیچ کس به اندازه ی او در مورد سرچشمه های شعر فکر نمی کرد و دیگران را به فکر وانمی داشت. وقتی او را می شناختی، هیچ چیز به اندازه ی تزهای او در مورد تصویر در شعر برایت اهمیت نداشت. هیچ کس به اندازه ی او به ناسپاسی دیرین تقدیر بی اعتنا نبود.» از کتاب «سرگذشت سوررئالیسم»

 

مشهورترین رمان «برتون» به رابطه ای عجیب با زنی اسرارآمیز می پردازد.

 

شناخته شده ترین و موفق ترین اثر «برتون» که به ظاهر از مانیفست های ایدئولوژیک و سیاسی او دور به نظر می رسد، یک داستان عاشقانه ی جذاب اما بسیار عجیب به نام «نادیا» است. این داستان که در سال 1928 نوشته شد، بازتابی از مواجهه ای واقعی در زندگی خود «برتون» است. رمان با ملاقات غیرمنتظره ی «برتون» با زنی آغاز می شود که خود را «نادیا» می نامد. این مواجهه و علاقه ی شخصیت مرد به «نادیا» را می توان برآمده از رابطه ی عاشقانه ی کوتاه «آندره برتون» با هنرمندی به نام «لئونا دلکورت» در سال 1927 در نظر گرفت. 

 

«برتون» الهام بخش سایر هنرمندان همچون «پابلو پیکاسو» بود.

 

«برتون» در دهه های 1920 و 1930 به هنرمندان بااستعداد جوان از جمله «پابلو پیکاسو»، «خوآن میرو» و «ماکس ارنست» کمک می کرد تا آثارشان را در ژورنال «انقلاب سوررئالیستی» منتشر کنند. بعدها «برتون» همچنین نمایشگاه های مختلفی از هنرهای سوررئالیستی را برپا کرد تا این دسته از آثار هنری مخاطبین بیشتری پیدا کنند. در سال های بعد، «اکسپرسیونیسم انتزاعی» بر دنیای هنر سایه افکند و «اگزیستانسیالیسم» نیز نام خود را در سیاست مطرح کرد؛ هر دوی این جنبش ها، از «برتون» و آثارش تأثیر پذیرفته بودند.

با این وجود، همزمان با به حاشیه رانده شدن سوررئالیسم، «برتون» به شکلی بی وقفه تلاش کرد تا این جنبش را زنده نگه دارد. او در سال های بعدی، به برپایی نمایشگاه های هنری، نوشتن متون و مقالات، و ترویج ایده هایش ادامه داد؛ تا این که مرگ از راه رسید. «آندره برتون» در سپتامبر سال 1966 در پاریس چشم از جهان فرو بست. بر سنگ مزار او واقع در گورستانی در شمال پاریس، نوشته شده است: «من در طلب طلای زمان هستم.»

 

 

آه! من مدتی سرگردان بودم: سازش با دنیایی که از آن ماجرای هولناک عبرت نگرفته بود، ناممکن بود. در آن وضعیت چرا می بایست ذره ای از وقت و توانم را وقف چیزهایی می کردم که خواست من در موجودیت آن ها هیچ تأثیری نداشت؟ اصلا من کجا بودم؟ شاید به انتظار معجزه ای ــ کاملا شخصی ــ بودم که مرا به راه دیگری بیندازد. حالا که به زندگی خودم از آن زمان به بعد نگاه می کنم، انگار آن معجزه اتفاق افتاده بود، هر چند به صورتی نامحسوس. اما در هر حال واقعیت این است که هر چیزی که دیگران مرا به زور به طرف آن می کشاندند، به نظرم فریب و تله می آمد. سانسور زمان جنگ هوشیار بود. در محافلی مثل محفل ما، رویدادهای سیاسی مهمی مثل کنفرانس های «زیمروالد» و «کینتال»، تأثیر ناچیزی داشت و انقلاب بلشویکی روسیه آن چنان که بود، شناخته نشد. اگر کسی به ما می گفت که درک متفاوت‌مان از پیامدهای این رویدادها، آتش مناقشه، و اختلاف نظر را میان ما روشن می کند، حرفش را باور نمی کردیم. آن چیزی که به «وجدان اجتماعی» معروف است، میان ما وجود نداشت. از کتاب «سرگذشت سوررئالیسم»

 

 

همانطور که مشخص است، سوررئالیسم، نقطه ی مرکزی زندگی و کار «برتون» به حساب می آمد و این نویسنده ی فرانسوی به شکلی انکارناشدنی بر عصر خود تأثیرگذار بود. در حقیقت، ما امروز سوررئالیسم را تا حد زیادی به واسطه ی آثار و تلاش های «برتون» می شناسیم. این جنبش هنری به زندگی خود در دنیای مدرن ما ادامه می دهد و بدون تردید، هنرمندان بیشماری را همچنان در سراسر جهان تحت تأثیر قرار خواهد داد.  

 

 

کتاب «نادیا»، شاهکار «برتون»

 

 

آندره؟ آندره؟ ... تو رمانی درباره ی من خواهی نوشت. مطمئنم که این کار را می کنی. نگو که نمی نویسی. مراقب باش: همه چیز محو می شود، ناپدید می شود. چیزی باید از ما باقی بماند...

 

رمان «نادیا»، اثری میان «خودزندگی نامه» و «داستان تاریخی» با رگه هایی از «رئالیسم جادویی» است. این اثر قبل از هر چیز، یک داستان عاشقانه است، اما سوال اصلی اینجا است که این عشق در حال ابراز شدن به چه کسی است؟ پاسخ ساده، شخصیت همنام با عنوان کتاب یعنی «نادیا» است: زنی زیبا و اسرارآمیز که «برتون» (راوی و شخصیت اصلی داستان) طی 10 روز، علاقه ای عجیب و وسواس گونه به او پیدا می کند. 

 

 

کی هستم؟ اگر استثنائا به ضرب المثلی استناد کنم: آیا در نهایت موضوع این نیست که بفهمم در جسم چه کسی حلول کرده ام؟ باید اعتراف کنم کلمه ی آخر باعث سردرگمی ام می شود، زیرا تلویحا میان من و بعضی موجودات پیوندهایی متمایزتر، اجتناب ناپذیرتر، التهاب آورتر از آنچه تصور می کردم، ایجاد می کند. گویاتر از آن است که می خواهد باشد، مرا وا می دارد در زمان حیات نقش شبح را ایفا کنم، بدیهی است تلویحا بر آن کس که ناچار شده ام دیگر نباشم تا به کیستیِ کنونی ام برسم، دلالت دارد. اگر این معنا را اندکی تحریف کنم، می توانم باور بیاورم که آن چه تجلیات عینی هستی ام می پندارم‌شان، تجلیاتی کم و بیش عامدانه، چیزی نیست مگر آن چه در محدوده ی این زندگی رخ می دهد و تنها جنبه هایی از فعالیتی را باز می نمایاند که عرصه ی حقیقی اش برایم کاملا ناشناخته است. تصوری که از شبح دارم، با خصوصیات متعارفش چه از نظر شکل و چه فرمانبرداری کورکورانه اش از برخی الزامات مرتبط با ساعت و مکان ظهورش، قبل از هر چیز، برایم به منزله ی تصویر متناهی مشقتی است که می تواند ابدی باشد. از کتاب «نادیا»

 

 

با این حال، شخصیت «نادیا» ایده های سوررئالیستی زیادی را در سر دارد که باعث مطرح شدن این سوال می شود که آیا «نادیا» اصلا یک انسان است یا تجسمی از خود سوررئالیسم؟ وقتی «برتون» اولین بار «نادیا» را ملاقات می کند، از او می پرسد: «تو کی هستی؟» و او در جواب می گوید: «من، روحِ در برزخ ام.» کاراکتر «نادیا» به شهودهای ذهنی خود اتکا دارد و دنیا را به شکلی متفاوت از دیگران—حتی از «برتون» که منطقی و متکی به واقعیت است—می بیند. این دو شیوه ی تفکر متضاد، باعث آشکار شدن حقیقتی جالب درباره ی خود «برتون» می شود؛ شخصیتی که کتاب در واقع درباره ی او است.