یکی از دگرگونی هایی که هنگام گذر از دوران کودکی به بزرگسالی برای ما اتفاق می افتد، این درک است که انسان ها نقص هایی دارند و این نقص ها، بخشی جداییناپذیر از زندگی به شمار می آیند. ما در کودکی معمولا جهان را به صورت سیاه و سفید می بینیم، و افراد پیرامون را بینقص تصور می کنیم. اما با ورود به بزرگسالی درمی یابیم که سرشت انسان سرشار از کاستی های مختلف، و فرصت های گوناگون برای انتخاب، رشد و دگرگونی است. به همین خاطر انسان ها در بزرگسالی، با شیوهای جدید برای آموختنِ پذیرشِ خطاها و ضعف های دیگران مواجه می شوند.

همچنین در طول مسیر زندگی، به این درک می رسیم که پذیرش واقعیِ دیگران امکانپذیر نیست مگر این که در ابتدا خودمان را—و همینطور خطاهایمان و هویتی را که داریم—پذیرفته باشیم. پس از رسیدن به این درک، شاید بیش از گذشته تلاش کنیم تا این کار را در واقعیت انجام دهیم: به خودمان به شکل بی قید و شرط عشق بورزیم؛ جمله های تأکیدی و «مانتراها» را تکرار کنیم؛ هر وقت متوجه می شویم مانند گذشته در حال قضاوت خود هستیم، دست از این کار بکشیم؛ و موارد دیگر. با این حال، همچنان به نظر می رسد که جای چیزی خالی است و پذیرش حقیقی خویشتن، مثل نبردی سخت و بیپایان است که دور از دسترس جلوه می کند.
ما در این دنیا نیستیم، بلکه دنیا در درون ماست. اولین باری که این جمله را شنیدم، گیج شدم. چطور ممکن است دنیا در درون من باشد؟ چطور ممکن است که شما، یک انسان دیگر، در درون من زندگی کنید؟ مدت زیادی طول کشید که بفهمم آنچه واقعا در درون من وجود دارد، هزاران ویژگی و خصوصیتی است که هر انسان را شکل می دهد. هر انسان، تصویری از کل عالم بشریت است. هر کدام از ما، دانش و آگاهی کل جهان هستی را در خودمان داریم. اگر تکهای از هولوگرامِ کارت اعتباری یا گواهینامهی رانندگیتان را ریز ریز کنید و آن را زیر اشعهی لیزر بگذارید، نمایی از تصویر کامل را مشاهده خواهید کرد. به همین ترتیب اگر انسانی را بررسی کنید، هولوگرامی از جهان هستی را خواهید یافت. نقش جهان هستی، در دی. ان. ایِ. ما شکل گرفته است.—از کتاب «نیمه تاریک وجود» اثر «دبی فورد»
در کودکی، اهمیتِ تلاش برای «خوب» بودن را به ما می آموزند—به شکل ساده، رفتارهای خوب معمولا مورد تشویق قرار می گیرند و رفتارهای «بد»، تنبیه را به دنبال می آورند. در این دوران بیش از هر زمان دیگری در زندگی، تحت تأثیر آموزه ها و پیام های بزرگسالانی قرار می گیریم که با تأکید بیان می کنند ویژگی های شخصیتی و رفتارهایی وجود دارد که معناهایی «منفی» در پشت آن ها در نظر گرفته می شود. این احساس به ما انتقال می یابد که هیچ وقت نباید چنین ویژگی ها و رفتارهایی در ما وجود داشته باشد.
معمولا در دوران کودکی است که این احساس شرم را تجربه می کنیم—احساس شرم از چیزهایی که به ما گفته شده ویژگی های شخصیتی و رفتارهایی غیرقابلپذیرش هستند. این همان جایی است که یاد می گیریم اگر به بروز دادن این رفتارها ادامه دهیم، توسط دیگران طرد خواهیم شد.
به همین خاطر بسیار محتمل به نظر می رسد که دوران کودکی، برههای باشد که در آن به شکل ناخودآگاه تصمیم می گیریم تا هیچ وقت به خودمان اجازه ندهیم که «بد» باشیم—هیچ وقت به خودمان اجازه ندهیم که به گونهای مشخص رفتار کنیم. ما به شکل ناخودآگاه این رفتارها را پس می زنیم، آن را در اعماق ذهن نیمهخودآگاه رها می کنیم و دیگر نمی پذیریم که آن رفتارها نیز بخشی از هویت ما را شکل دادهاند.
کل در هر ذره موجود است و از همین رو به آن، «هولوگرام» یا «تصویر تمامنگار» می گویند. به همین ترتیب، تمامی جنبه های کیهان در یکایک ما موجود است. نیروهایی که ماده را در سراسر کیهان تشکیل می دهند، در یکایک اتم های بدن ما یافت می شوند. هر رشتهی «دی. ان. ای.»، کل تاریخ تکامل حیات را در بردارد. ذهن من، توان هر تفکری را که تاکنون شکل گرفته، یا در آینده شکل خواهد گرفت، در خود دارد. درک این حقیقت، دریچهی زندگی را به روی ما می گشاید و ما را به سوی آزادیِ نامحدود هدایت می کند. تجربه کردن این حقیقت، مبنای خرد حقیقی است.—از کتاب «نیمه تاریک وجود» اثر «دبی فورد»
به بزرگسالی قدم می گذاریم در حالی که خبر نداریم این «برنامهنویسیِ» درونی اتفاق افتاده است. به خودمان می گوییم ما افرادی «خوب» هستیم و امکان ندارد که ویژگی های «منفی» داشته باشیم. ممکن است شخصی را ببینیم که همیشه آرام، مهربان و صبور است. در این موقعیت معمولا سخت می توانیم تصور کنیم که او نیز ممکن است با احساسات و رفتارهایی همچون ناشکیبایی، اضطراب و ترس مواجه باشد.
با این حال، در کتاب «نیمه تاریک وجود» اثر «دِبی فورد»، با این درک روبهرو می شویم که ویژگی ها و رفتارهایی که در خودمان تصور نمی کنیم، دقیقا همان ویژگی ها و رفتارهایی هستند که درون ما وجود دارند و به گونهای از ذهن خودآگاه ما پنهان شدهاند. «فورد» همچنین در این کتاب به مخاطبین خود گوشزد می کند که شناخت و پذیرش این رفتارها و احساسات «منفی»، نقشی اساسی در پذیرفتن تمامیتِ خویشتن و هویت ما دارد.
این کتاب، راهنمایی روشنگرانه برای درک نیمهی تاریک وجود، و «سایه ها» است. البته این نیمهی تاریک، الزاما با کارهای شرورانه و آسیبزا در ارتباط نیست، بلکه بیشتر در مورد ضعف هایی است که زمانی مجبور شدیم به خاطر آن ها احساس شرم کنیم و به همین خاطر، این بخش ها را به صورت خودآگاه از هویت خود جدا کردیم.
اگر پدر یا مادرمان با گفتن جملهای مانند «تو خیلی تنبل هستی»، به شکل پیوسته باعث شدند که در کودکی احساس شرم کنیم، بسیار محتمل است که هر کاری از دستمان برمی آید به انجام برسانیم تا نشان دهیم که تنبل نیستیم (و از همین رو شایستگیِ پذیرفته شدن توسط دیگران را داریم). فرد در این موقعیت، فرصت هایش برای فاصله گرفتن از کار یا استراحت را بهعمد پس می زند. هیچ چیز به جز سخت کار کردن، برای سیستم ارزش های این شخص، قابلقبول نیست و هیچ راهی نیز برای تغییر این رفتار به چشم نمی خورد.
فرد در این موقعیت ممکن است به صورت ناخودآگاه، به پدر یا مادری تبدیل شود که همین ارزش را بر کودکان خود تحمیل می کند، بدون این که فضایی را برای برقراری تعادل در اختیار آن ها قرار دهد. برای او هیچ چیز به جز کار مداوم، پذیرفتنی نیست.
در بزرگسالی، جهان به شکل پیوسته به ما یادآوری می کند که «سایه هایی» درون ما وجود دارد: بخش هایی از سرشت انسان در ما که آن ها را پس زدهایم، پنهان کردهایم یا به دست فراموشی سپردهایم. این بخش ها تلاش می کنند تا از طریق مواجهات ما با آدم های پیرامون، خود را به ما نشان دهند. مواجهه با افراد مختلف، که باعث برانگیخته شدن احساساتی قدرتمند در ما می شود، نشانگر آن است که ویژگی هایی شخصیتی درون ما وجود دارد که آن ها را از ذهن خودآگاه دور کردهایم.
نکتهی اصلی، درک این مسئله است که ما چیزی را که نیستیم، نمی توانیم ببینیم و درک کنیم. اگر دارای یک ویژگی خاص در وجود خود نباشیم، قادر به تشخیص آن در وجود دیگران نیستیم. اگر شجاعت یک فرد را تحسین می کنید، دلیل آن، بازتاب شجاعت درون شماست. اگر فکر می کنید فردی خودخواه است، مطمئن باشید که شما هم توانایی بروز آن میزان از خودخواهی را دارید. اگرچه این ویژگی ها را همیشه از خود نشان نمی دهیم، اما هر یک از ما توانایی بروز همهی ویژگی ها را دارد. ما بخشی از جهان کل هستیم که قابلیت بروز تمام ویژگی هایی را که می بینیم، و قضاوت و تحسین می کنیم، داریم. همهی ما صرف نظر از رنگ پوست، وزن و مذهب، دارای تمام ویژگی های جهان هستیم. تمام انسان ها در این اصل، یکسان هستند.—از کتاب «نیمه تاریک وجود» اثر «دبی فورد»

«دبی فورد» توضیح می دهد حتی این بخش های تاریک نیز می توانند به نقاط قوت مهمی در زندگی ما تبدیل شوند. در آغوش کشیدن و پذیرفتن این تاریکی ها، اهمیتی حیاتی برای تحققِ تسلی و آرامشی دارد که همیشه در طلب آن بودهایم و به آن نیاز داشتهایم. کتاب «نیمه تاریک وجود» به ما کمک می کند از دریچهای جدید به رابطهمان با خویشتن و دیگران بیندیشیم و پندارهایی مانند «من هیچ وقت مثل پدر و مادرم نمی شوم چون رفتار آن ها را دوست ندارم» یا «من حسود یا خودخواه نیستم، بلکه دیگران اینگونهاند» را به چالش بکشیم.