زندگی شامل حقایق سادهای است که ما بدون زیر سوال بردنشان، آن ها را می پذیریم: زندگی بر سیارهای شگفتانگیز، ازدواج، برنامهریزی برای آینده، و شنیدن درباره این موضوع که ما هویتی منحصربهفرد و مشخص داریم. پیچیدگی جهان هستی و امکان واقعیت های جایگزین، به ندرت در این زندگی که از آن صحبت کردیم، در مرکز توجه قرار می گیرد. انسان ها معمولا از تحمل اضطراب به خاطر چیزهایی که در کنترل آن ها نیست، اجتناب می کنند. با این وجود، ایده «کیهان های چندگانه»، مفهومی بسیار عجیب و هیجانانگیز است که نویسنده آمریکایی، «بلیک کراوچ»، در رمان «ماده تاریک» به شکلی هنرمندانه از آن استفاده می کند تا داستانی جذاب و منحصربهفرد را به تصویر بکشد.
کتاب «ماده تاریک»، یک استاد دانشگاه میانسال و معمولی به نام «جِیسِن دِسِن» را به ما معرفی می کند. او در بعد از ظهری آرام، مشغول وقت گذراندن با همسر و پسر نوجوانش است. «جیسن» با همسرش، «دنیِلا»، درباره اخباری مربوط به تعدادی از آشنایان قدیمیشان صحبت می کنند که به تازگی به موفقیتی بزرگ دست یافتهاند، و همینطور درباره این که زندگیشان چه تفاوت هایی می توانست داشته باشد اگر آن ها به جای تشکیل خانواده، حرفهی خود (به ترتیب فیزیک و نقاشی) را ادامه داده بودند. با این حال «جیسن» از زندگی کنونیاش راضی است و همسرش را بسیار دوست دارد.
اما پس از این که «جیسن» تصمیم می گیرد به دیدن یکی از دوستان موفقی برود که جایزه علمی برجستهای را از آن خود کرده است، زندگیاش با دگرگونی های بزرگی مواجه می شود. «جیسن» در مسیر بازگشت به خانه در همان شب، صدای قدم هایی را می شود که در تعقیبش هستند، و طولی نمی کشد که مردی مسلح و نقابدار او را می رباید و مجبورش می کند که به سوی یک پارکینگ خلوت رانندگی کند. «جیسن» تصور می کند که به زودی جانش را از دست خواهد داد، اما زمانی شگفتزده می شود که مرد نقابدار، سوال هایی درباره زندگی و خانوادهاش از او می پرسد، از جمله، «آیا از زندگیات راضی هستی؟»
خوشحال بودم، با حالت مستیِ خمارگونهای در آشپزخانه ایستاده بودم و روحم هم خبر نداشت که امشب پایان تمام این خوشی ها خواهد بود. پایان هر چیزی که می شناختم، هر چیزی که دوست داشتم. کسی شما را از این که چند لحظهی بعد زندگیتان به کلی تغییر خواهد کرد، آگاه نمی کند، از این که ربوده خواهید شد. خبری از این که هر لحظه به شما نزدیک و نزدیکتر می شود، نیست، هیچ نشانی از این که روی لبه پرتگاه ایستادهاید، دریافت نمی کنید؛ شاید همین چیزهاست که تراژدی را تا این اندازه تراژیک کرده است. نه فقط این که چه اتفاقی خواهد افتاد، بلکه این که چگونه رخ خواهد داد: ضربهای ناگهانی که از ناکجا به طرفتان یورش می آورد، درست در همان لحظهای که اصلا انتظارش را ندارید؛ زمانی که نمی دانید از آن فرار کنید یا خودتان را آماده کنید تا وقتی رسید، در آغوشش بگیرید.—از کتاب «ماده تاریک» اثر «بلیک کراوچ»
«جیسن» را به یک تخت می بندند و وقتی بیدار می شود، می بیند که افرادی با لباس هایی خاص، دور تا دورش را گرفتهاند. او در جایی دیگر حضور داشته، اما اکنون اصلا نمی داند که کجاست یا پیش از این کجا بوده است. «جیسن» اما به تدریج درمی یابد زندگی و هویتی که می شناخته است، دیگر وجود ندارد—همسرش، دیگر همسر دوستداشتنیاش نیست، و کارش تغییر کرده است—همه چیز با خاطرات او تفاوت دارد. در حقیقت «جیسن» اکنون دانشمندی شناختهشده است که به دستاوردی به ظاهر غیرممکن دست یافته است.
رویدادهایی که پس از این اتفاق رقم می خورد، ذهن مخاطبین را به سفری هیجانانگیز در مداری کاملا متفاوت با داستان های متداول می برد. «بلیک کراوچ» از طریق روایت سفر غیرعادی و گهگاه دیوانهوارِ «جیسن دسن»، داستانی با تعداد زیادی «چه می شد اگر...؟» را به تصویر می کشد و به ما نشان می دهد که موضوعات واقعی چگونه از نقطهنظر «جیسن» به موضوعاتی غیرواقعی تبدیل می شوند.
«جیسن» در طول ماجراجویی پرحادثه و پرچالش خود، با جنون، خطر و البته تصمیمات سخت مواجه می شود. او به شکلی بیواسطه این مفهوم را درک می کند که هستی ما در کیهان، هم باری سنگین است و هم موهبتی شگرف که می تواند هم به پیشرفت و هم به نابودی تمدن انسان بینجامد.
مسیر پرفراز و نشیب «جیسن»، او را با گسترهای گوناگون از واقعیت های جایگزین آشنا می کند—از دنیاهای خطرناک و مرگبار گرفته تا جهان های لذتبخش و آیندهنگرانه. عشق میان «جیسن» و همسر و پسرش، به شکلی تأثیرگذار و باورپذیر به تصویر کشیده می شود. «کراوچ» همچنین از ارائهی بیش از حدِ جزئیات علمی اجتناب می کند و ضرباهنگ داستان را سریع و مهیج نگه می دارد.
رمان «ماده تاریک»، اثری جذاب و پرتعلیق است که مفاهیم علمیِ کنجکاویبرانگیز و گهگاه بهظاهر باورنکردنی را در تار و پود تجربه های شخصیت اصلی خود می تند—مفاهیمی همچون «بَرهَمنِهیِ کوانتومی» (یا «ابَرجایگاه کوانتومی») و آزمایش فکریِ «گربه شرودینگر».
درنهایت اما، موضوعات علمی داستان—که برای اکثر مخاطبین قابلقبول خواهد بود اما شاید برای مخاطبینِ آشناتر با فیزیک کوانتوم، اندکی ابتدایی جلوه کند—جای خود را در مرکز روایت به مسیر پرخطر «جیسن» و جستوجوی او می دهد؛ جستوجو ابتدا برای «ادراک»، و بعد برای خانه و خانوادهاش. او در هر پیچ و خم جدید، با مانعی جدید مواجه می شود.
می دانم، پدرهایی هستند که دید خاصی به دنیا دارند، پدرهایی که همه چیز را با دقت و اعتماد به نفسِ خوبی می بینند، کسانی که دقیقا می دانند باید به دخترها و پسرهایشان چه بگویند. ولی من جزو آن ها نیستم. هرچه سنم بالاتر می رود، بیشتر احساس می کنم چیزی نمی دانم. پسرم را دوست دارم. او همه چیزِ من است، ولی با این همه، باز هم احساس می کنم نقشم را، در جایگاه یک پدر، خوب ایفا نکردهام. احساس می کنم او را با بار و بنهای بیارزش از عقیده هایی که حتی برای خودم هم نامفهوم هستند، به دل گرگ ها می فرستم.—از کتاب «ماده تاریک» اثر «بلیک کراوچ»
پیامدهای انتخاب های انسان ها، یکی از تِم های اصلی کتاب «ماده تاریک» است. داستان شاید گاهی برای برخی مخاطبین، قابلحدس باشد اما در مجموع، غافلگیری ها و پیچ و خم های زیادی را در خود جای داده است که ما را وادار می کند به پیشروی در روایت ادامه دهیم. در میان تنش و هراس رویدادها، «بلیک کراوچ» به کاوش در تأثیرات تصمیم های شخصی، راه های رفته و نرفته، و نقاط تحولِ متعدد در زندگی انسان ها می پردازد—موضوعاتی که نه فقط بر خود ما، بلکه بر زندگی افراد پیرامون و حتی تمام جهان تأثیرگذار هستند.