تعداد زیادی از نویسندگان—حتی چهره های موفقی که جوایز ادبی و تحسین مخاطبین را به دست آوردهاند—مدتی پس از مرگ به دست فراموشی سپرده می شوند و آثارشان نیز به تدریج از استانداردهای روز فاصله می گیرد. «آگاتا کریستی» اما به هیچ وجه یکی از این نویسندگان نیست.
او یکی از پرفروشترین رماننویسان تاریخ (بر اساس کتاب «رکوردهای گینس») به شمار می آید، و آثارش نیز علیرغم انتشار در دهه ها قبل، همچنان از محبوبیت بسیار بالایی برخوردار است. داستان های «آگاتا کریستی» برخلاف بسیاری از آثار کلاسیکِ غیرادبی که از ذهن عموم مخاطبین پاک می شوند، همچنان در مرکز توجه باقی ماندهاند چون هوش و دقتی مثالزدنی در آن ها به چشم می خورد و معماهای مطرح شده در آن ها نیز با وجود گذر زمان و پیشرفت های تکنولوژی، هنوز باورپذیر و واقعگرایانه جلوه می کنند.
این نکته باعث می شود داستان های «آگاتا کریستی» برای اقتباس در سایر قالب های هنری بسیار مناسب باشد؛ درحقیقت برخی از مشهورترین رمان های «کریستی» در عصر کنونی نیز همچنان برای خلق فیلم ها و سریال های اقتباسی به کار گرفته می شوند. به علاوه، «کریستی» بهرغم این که داستان های معمایی می نوشت (ژانری که به شکل سنتی، چندان ادبی و جدی در نظر گرفته نمی شد)، اما رگه هایی مشخص و جذاب از ویژگی های داستان های ادبی را به آثارش اضافه کرد، قواعدِ از پیش تعیینشده را کنار گذاشت و استانداردهای جدیدی را به وجود آورد.
او به جای نوشتن داستان های معمایی که به راحتی به فروش می رسیدند و به همان راحتی نیز فراموش می شدند، موفق شد توازنی استادانه را میان مؤلفه های هنری هوشمندانه، و پیچوخم های غافلگیرکننده و آشکارسازی های ناگهانی به وجود آورد. درحقیقت، این هوش ادبی نشان می دهد چیزهای بسیار بیشتری از فقط سرنخ های مربوط به جُرم و جنایت در داستان های «آگاتا کریستی» پنهان شده است؛ حتی می توان گفت در نثر او، سرنخ هایی پنهان درباره خودش نیز وجود دارد.
کدام انگیزه باعث می شود که انسانی کمر به قتل انسان دیگری ببندد؟ فعلا جنون را در نظر نمی گیریم. چون من کاملا مطمئنم که این قتل ربطی به جنون ندارد. قتل ناگهانی و ناشی از خشم آنی را هم در نظر نمی گیریم. غیر از این دو فقره، چه انگیزه هایی برای قتل وجود دارد؟ قبل از هر چیز، مسئله نفع شخصی است. چه کسی از مرگ «مادمازل باکلی» منتفع می شده؟ مستقیم یا غیرمستقیم. «چارلز وایس» را کنار می گذاریم، چون با مرگ خانم «باکلی» صاحب ارثی می شود که ازلحاظ مادی ارزشی ندارد و بهطور کلی چیزی گیر او نمی آید.—از کتاب «خطر در خانه آخر» اثر «آگاتا کریستی»
بیماری
«آگاتا کریستی» نویسندهای باثبات بود؛ او در طول چند دهه موفق شد رمان هایی معمایی را ارائه کند که همگی، میزان بالایی از ابتکار و در عین حال باورپذیری را در خود داشتند؛ دو عنصری که دستیابیِ همزمان به آن، کار راحتی نیست. با این حال، چند رمان آخر «کریستی» (به جز رمان «پرده» که یک سال قبل از مرگش به چاپ رسید اما سی سال پیش از آن نوشته شده بود)، افولی آشکار را نشان دادند و معماهایی شاید سادهتر و نثری بهمراتب یکنواختتر را (به نسبت آثار پیشین او) ارائه کردند.
اما این اتفاق، صرفا نتیجهی خستگی یک نویسنده پس از سال ها نوآوری و خلق اثر نبود. اگرچه این موضوع هیچوقت به شک رسمی اعلام نشد، اما گمان بر این است که «کریستی» به بیماری آلزایمر یا وضعیتی مشابه دچار شد، و مجبور بود همزمان با تقلا برای نوشتن، با مشکلات ناشی از این بیماری نیز دست به گریبان باشد.
شاید «آگاتا کریستی» خودش نیز از این افول آگاه شده بود. آخرین رمان او پیش از مرگ، کتاب «فیل ها به خاطر می آورند»، به مفهوم حافظه و از دست دادن آن می پردازد، و شخصیت اصلی آن نیز «آریادنی اولیور» است: زنی نویسنده که «کریستی» برخی از ویژگی هایش را بر اساس شخصیت خودش خلق کرده است. «آریادنی اولیور» در این داستان مأموریت می یابد تا گره از جنایتی دهساله بگشاید اما درمی یابد که این کار از توانایی هایش خارج است، و به همین خاطر «هرکول پوآرو» برای کمک فراخوانده می شود.
بیعلاقگی به «هرکول پوآرو»
محبوبترین و ماندگارترین شخصیت خلق شده توسط «آگاتا کریستی»، «هرکول پوآرو» است: کارآگاه کوتاهقامت بلژیکی با علاقهای عمیق به نظم و قانون، و مغزی پر از «سلول های خاکستری کوچک». این شخصیت در سی رمان «کریستی» حضور دارد و همچنان نیز کاراکتری پرطرفدار به شمار می آید. «آگاتا کریستی» تصمیم داشت کارآگاهی متفاوت از کارآگاه های محبوب در دهه های 1920 و 1930 خلق کند؛ شخصیت هایی که اغلب مردانی جذاب، شیک و اشرافی بودند. مردی کوتاهقامت، اندکی فربه با جلوهای تقریبا طنزآمیز از ابهت و وقار، بهترین گزینه برای اجرای این نقش بود.
با این حال، «آگاتا کریستی» به مرور زمان نسبت به این کاراکتر بیعلاقه شد، و منتظر بود تا از محبوبیت «پوآرو» کاسته شود تا او بتواند از نوشتن دربارهی کارآگاه بلژیکی دست بکشد. البته این یک راز نیست، و خود «کریستی» بارها در مصاحبه های مختلف در اینباره صحبت کرده بود. نکتهی جالب اینجاست که از متن برخی رمان های «آگاتا کریستی» می توان ماهیت احساس او نسبت به «پوآرو» را درک کرد. توصیفات «کریستی» از «پوآرو» همیشه بیرونی و ظاهری است—مخاطبین هیچ وقت از مونولوگ درونیِ این شخصیت آگاه نمی شوند، که نشاندهندهی فاصلهای است که «آگاتا کریستی» نسبت به محبوبترین مخلوق خود احساس می کرد. علاوه بر این، اطرافیان «پوآرو» تقریبا همیشه این شخصیت را با کلمات انتقادی و گزنده توصیف می کنند.
همچنین، «کریستی» در داستان «پرده» که در سال 1945 نوشته شد، داستان «هرکول پوآرو» را به اتمام رساند، و بعد، متن داستان را در جایی پنهان کرد و تنها در چند ماه آخر عمر خود، اجازه داد که اثر به چاپ برسد. اتفاقاتی که «آگاتا کریستی» در این رمان برای «هرکول پوآرو» در نظر گرفته، شاید گواهی دیگر بر احساس نهچندان خوشایند او نسبت به این کاراکتر باشد.
پیشبینیاش تا حدی درست بود. خوشبخت بودند. ولی تهدلش همیشه احساس بدی داشت. به خودش می گفت آخرش به مشکل برمی خورند. «رزماری» به آدمی مثل او راضی نمی شود. حتما اتفاقاتی می افتد. به خودش یاد می داد که باید با این شرایط بسازد. ولی می دانست که اینطور اتفاقات دوامی ندارد. مطمئن بود که هر اتفاقی بیفتد، «رزماری» دوباره برمی گردد. وقتی توانست این را قبول کند، خوشبخت بودند. به خودش آموخته بود که باید تحمل کند. برای دختر عاطفی و حساسی مثل «رزماری» با آن زیبایی چشمگیر، چنین چیزهایی طبیعی و اجتنابناپذیر است. ولی چیزی که حدس نمی زد، واکنش های خودش بود.—از کتاب «نوشابه با سیانور» اثر «آگاتا کریستی»
جهانهای درهمتنیده
البته که «آگاتا کریستی» علاوه بر «هرکول پوآرو»، کاراکترهای دیگری نیز خلق کرد. «خانم مارپل»، کاراکتر معروف دیگر اوست، اما «کریستی» همچنین چهار رمان را با حضور دو شخصیت «تامی» و «تاپِنس» به وجود آورد. مخاطبینِ بادقتِ «آگاتا کریستی» از طریق سرنخ های موجود در داستان های او درمی یابند که همهی شخصیت های این نویسنده در یک «جهان ادبی» زندگی می کنند، چون چندین و چند شخصیت فرعی، هم در داستان های «پوآرو» و هم «خانم مارپل» حضور می یابند.
اثر مهم برای درک این موضوع، کتاب «مَرکَب مرگ» است که چهار شخصیتی را به تصویر می کشد که در داستان های هر دو کارآگاه دیده می شوند. این نکته شاید کوچک و ظریف به نظر برسد اما همزمان، نشاندهندهی ریزبینی و دقتی است که «آگاتا کریستی» در خلق رمان هایش داشت.
اشاره به خویشتن
«آگاتا کریستی» به شیوه هایی نهچندان آشکار، ارجاعات و اشاراتی به خودش را داستان هایش می گنجاند. یکی از این نمونه ها، اشارهای مشخص در رمان «جسدی در کتابخانه» است: وقتی یک کودک در حال فهرست کردن نام نویسندگان و کارآگاهان معروفی است که امضاهایشان را جمع کرده است، نام هایی همچون «دوروثی ال. سایرز»، «جان دیکسون کار» و «هنری کریستوفر بِیلی» ذکر می شود، و همینطور نام خود «آگاتا کریستی».
علاوه بر این، همانطور که پیشتر اشاره شد، «کریستی» کاراکتر «آریادنی اولیور» را بر اساس شخصیت خودش خلق کرد. او، این کاراکتر و حرفهاش را با توصیفات و لحنی نهچندان خوشایند به تصویر می کشد، که بیانگر احساسات «آگاتا کریستی» نسبت به پیامدهای مسیر حرفهای خودش، بهخصوص شهرت و تبدیل شدن به یک ستارهی ادبی است.
به او گفتم کاملا امکان داشت این زن از ترس بمیرد، چون به نحوی غیرعادی خرافاتی بود. یادم می آید که حرف بعدی «جین» واقعا باعث تعجب من شد. او گفت: «خب، شاید هم اینطور بهتر باشد، مگر نه؟» «جین» این حرف را چنان با خونسردی زد که من واقعا... واقعا شوکه شدم. البته می دانم این روزها رسم است همه رک و صریح صحبت کنند، ولی من هیچ وقت به این رسم عادت نکردهام. «جین» لبخند عجیبی زد و گفت: «تو از این حرف من خوشت نمی آید، ولی حقیقت دارد. زنده ماندن خانم «پریچارد» چه فایدهای به حالش دارد؟ هیچی. برای «جورج پریچارد» هم که این زندگی، یک جهنم واقعی است. مردن همسرش از ترس، بهترین اتفاقی است که می تواند برای «جورج» بیفتد.»—از کتاب «سیزده معما» اثر «آگاتا کریستی»
ناآگاهی از هویت قاتل
«آگاتا کریستی» در زمان شروع نوشتن داستان هایش، در اغلب اوقات نمی دانست که قاتل چه کسی است. او درعوض درست مانند مخاطبین، از سرنخ هایی استفاده می کرد که در طول روایت خلق کرده بود و همزمان با پیش بردن پیرنگ، تلاش می کرد تا پایانبندی جذابی را به وجود آورد.
یکی از مشهورترین ویژگی های آثار «کریستی»، تصورات و فرضیات نادرستِ متعددی است که شخصیت های داستان، هنگام تلاش برای دست یافتن به حقیقت، مطرح می کنند. این فرضیات به احتمال زیاد، همان راهحل های احتمالی هستند که «آگاتا کریستی» در زمان نوشتن داستان و نزدیک شدن به لحظهی گرهگشایی از معما، امتحان کرده و کنار گذاشته بود.