سال اندیشه جادویی : کالبدشکافی اندوه



عشق و مرگ همواره موضوع بسیاری از رمان های بزرگ تاریخ ادبیات بوده اند. اما احساسی که عشق و مرگ را به هم پیوند می دهد چیست؟

در ماه دسامبر سال 2003، وضعیت درونی روزنامه نگاری به نام «جون دیدیون» به طور عجیبی دگرگون شد. این وضعیت تکان دهنده که زندگی او را برای همیشه تغییر داد، تجربه ی فرو رفتن در دنیای غم و اندوه بود.

 

 

عشق و مرگ همواره موضوع بسیاری از رمان های بزرگ تاریخ ادبیات بوده اند. اما احساسی که عشق و مرگ را به هم پیوند می دهد چیست؟ نام این حس، غم است؛ احساسی که همه ی ما کم و بیش آن را تجربه کرده ایم. احساس غم معمولاً به جای داستان، در خاطرات شخصی نویسندگان بروز پیدا می کند و شاید برخی فکر کنند قصه ها محل بیان غصه ها نیستند! به هر حال، نویسنده ای توانمند به نام «جون دیدیون» در کتاب «سال اندیشه جادویی» درباره ی آسیبی ویرانگر و تجربه ی سوگواری خود نوشته است. 

حالا می فهمم که اصرارم برای تنها بودن در شب اول، پیچیده تر از چیزی بود که به نظر می رسید. نوعی غریزه ی بدوی. البته که می دانستم جان مرده. البته که خبر در گذشتش را به برادرش، برادرم و شوهر کوینتانا داده بودم. روزنامه ی نیویورک تایمز خبر داشت. روزنامه ی لس آنجلس تایمز خبر داشت. با این حال، این من بودم که به هیچ وجه آمادگی پذیرش این خبر را به عنوان خبر نهایی نداشتم. بر این باور بودم که آن چه اتفاق افتاده، غیر قابل برگشت باقی خواهد ماند. به همین دلیل بود که می خواستم تنها باشم. بعد از شب اول، چندین هفته تنها نخواهم بود (جیم و همسرش گلوریا، صبح روز بعد از کالیفرنیا می آمدند، نیک به شهر برمی گشت، تونی و همسرش رزماری از کنکتیکت می رسیدند. خوزه به لاس وگاس نمی رفت. دستیارمان، شارون از اسکی برمی گشت و خانه دیگر خالی نخواهد بود). اما باید آن شب اول را تنها می بودم. باید تنها می بودم تا او بتواند برگردد. و این آغاز سال اندیشه جادویی من بود.

در دنیای ادبیات، یکی از آثاری که نویسنده در آن خاطرات اندوهبار خود را روایت می کند، کتاب «خاطرات یک بیوه» نوشته ی «جویس کارول اوتس» است که در آن با هجوم غم و غصه رو به رو می شویم. اما کاری که «دیدیون» می کند بسیار متفاوت است. شاید به دلیل همین تفاوت، نمایشنامه نویس بریتانیایی «دیوید هر» در سال 2007 بر اساس برداشت خود از این کتاب، اجرایی فوق العاده را به روی صحنه برد.

کتاب «سال اندیشه جادویی» با لحنی رک، واضح و دقیق نوشته شده است. نویسنده نهایت تلاشش را کرده که بر احساساتش مسلط باشد و گاه به گاه عواطف را در تار و پود کلماتش پنهان کند. «دیدیون» داستان سالی را روایت می کند که در آن، شوهرش «جان گریگوری دون» در 30 دسامبر سال 2003 در خانه شان دچار دحمله ی قلبی می شود. 

 

زندگی به ‌سرعت تغییر می ‌کند. زندگی در یک لحظه تغییر می ‌کند. برای صرف شام نشسته‌ ای و ناگهان زندگی به پایان می رسد.

خاطرات «دیدیون» به صورتی موشکافانه و صریح بازگو می شوند. داستان او مراحل پالایش روانی اش را در مواجهه با غم نشان می دهد و همین موضوع باعث می شود درک جدیدی نسبت به مسئله ی از دست دادن همسر در او به وجود آید. اما تنها این حمله ی قلبی نیست که پایه های زندگی «دیدیون» را سست می کند. به طور موازی، دختر او «کوینتانا» نیز به دلیل ذات الریه و شوک عفونی حاصل از آن، در شرایط اورژانسی در نیویورک بستری شد. در واقع، «کوینتانا» در زمانی که پدرش از دنیا رفت، روی تخت بیمارستان، بیهوش خوابیده بود. در سال 2004 «کوینتانا» بهبود یافت، اما باری دیگر امید مادرش ناامید شد، چرا که این بار به دلیل خونریزی مغزی در آستانه ی مرگ قرار گرفته بود. او در 39 سالگی، پیش از انتشار کتاب «سال اندیشه جادویی» و پس از بارها بستری شدن در بیمارستان، مادرش را ترک کرد و از دنیا رفت. حتماً می توانید حدس بزنید بر زنی که همسر و تنها دخترش را این طور از دست بدهد، چه گذشته است. «دیدیون» در کتاب «شب های آبی» که 6 سال بعد منتشر شد، به زندگی دخترش و نقش خود به عنوان مادر نگریسته است.


 

روی هم رفته این دو کتاب، به خصوص «سال اندیشه جادویی» جایگاه «جون دیدیون» را که پیش از این به عنوان گزارشگر مهم ترین اخبار پس از جنگ آمریکا شناخته می شد، در دنیای ادبیات تحکیم کرد. «لوییس مناند» در مجله ی «نیویورکر»، سخنان جالبی درباره ی «دیدیون» بیان می کند:

مخاطبین کتاب های قبلی او را دوست داشتند اما بیش از هر چیز دیگر، همه از شخصیت مؤلف او شگفت زده می شدند، زنی بسیار حساس، پرشور و شکننده با سردردهای میگرنی و عینکی تیره و ذهنی به دنبال حقیقت، نویسنده ای که انگار به بهترین شکل می دانست که مخاطبین از مواجهه با چه چیزی هراس دارند.

 

در ابتدا، شرح حال «دیدیون» از طریق ادبیات به رنج او می پردازد، چه از طریق آثار خودش و چه دیگران؛ اما این کتاب ها نمی توانستند او را راضی کنند. «دیدیون» در این باره می گوید:

در سختی ها، از همان دوران کودکی یاد گرفته ام که بخوانم، بیاموزم، تحلیل کنم و به سراغ ادبیات بروم. با این که احساس سوگ و اندوه، کلی ترین و شایع ترین مشکل باقی مانده بود، ادبیات مربوط به آن به شکل قابل توجهی معدود و ناچیز به نظر می رسید. ژورنالی به نام «مشاهده اندوه» که «سی اس لوییس» پس از مرگ همسرش نوشته بود، وجود داشت اما چیز دیگری نبود.

 

پس از مدتی، اوضاع برای «دیدیون» پیچیده تر شده و او مجبور می شود با پرتگاهی از اندوه رو به رو شود. این نویسنده در یکی از زیباترین بخش های کتاب می نویسد: 

اندوه جایی است که تا زمانی که به آن نرسیده ایم، هیچ اطلاعی درباره اش نداریم. احتمالش را می دهیم (می دانیم) که یکی از نزدیکان ما ممکن است بمیرد، اما به بعد از چند روز و چند هفته ی نخست پس از این مرگ خیالی فکر نمی کنیم. حتی ماهیت همان چند روز و هفته را نیز اشتباه می فهمیم. اگر مرگ ناگهانی باشد، احتمال شوکه شدن خودمان را می دهیم اما انتظارش را نداریم که این شوک، همه چیز را ویران کند، هم بدن و هم ذهن را. احتمال می دهیم که مستأصل و بی قرار باشیم و سوگواری‌مان به جنون شبیه باشد، اما انتظارش را نداریم که واقعا دیوانه شویم، مثل افرادی عادی که باور دارند همسرشان برمی گردد و به کفش هایش نیاز دارد.

 

اندوه به مثابه حالتی موقتی از بیماری روانی

مرگ «جان» و بیماری «کوینتانا» باعث می شود «دیدیون» تمامی تصورات پایه ای خود از فرآیند اندوه را به چالش بکشد. در حالی که «دیدیون» زمانی اعتقاد داشت که اندوه صرفا حالتی تشدید شده از عواطف است، در طول این مسیر درمی یابد که اندوه، مثل حالتی موقتی از جنون و اختلالات روانی است.

او به منظور توضیح این نکته، رفتارهای غیرمنطقی خود را توصیف می کند و توضیحاتی را از سایر نویسندگان و روانشناسان درباره ی تأثیرات مخرب اندوه ارائه می دهد. «دیدیون» از طریق توضیح این که چگونه اندوه به انکار افراطی، افکار هذیان گونه، باور به قدرت شخص در کنترل نتایج، کاهش کارایی، و درکی آسیب دیده از خویشتن منجر می شود، این ایده را رد می کند که احساس فقدان، صرفا نوعی تشدید شده از ناراحتی است. او به مخاطبین نشان می دهد که خودش چگونه وارد این الگوهای رفتاری مخرب شد و چگونه «جنون» خود را زیر نقابی به ظاهر منطقی و کارآمد پنهان کرد.

 

آسیب شناسی اندوه در فرهنگ آمریکا

«دیدیون» استدلال می کند که اندوه در جامعه ی کشورش، نوعی ضعف به حساب می آید که برخلاف آرمان های آمریکایی همچون استقلال، اتکا به خود، و پایداری در برابر سختی ها است. «دیدیون» اندکی پس از مرگ «جان»، این کلمات را بر روی کاغذ می نویسد: «مسئله ی ترحم به خود.» او در ادامه به تحلیل رفتارهای افرادی می پردازد که با اندوهی بزرگ و شخصی مواجه شده اند، و هنجارهای اجتماعی‌ای را مورد بررسی قرار می دهد که رفتار افراد در بیمارستان ها، خاکسپاری ها و سایر موقعیت های اجتماعی مربوط به مرگ را تعیین می کند. «دیدیون» توضیح می دهد که چگونه درک انسان ها از اندوه در طول قرن بیستم تغییر کرده و چگونه مرگ از تجربه ای شخصی، به تجربه ای اجتماعی تبدیل شده که بیش از هر جای دیگر، در بیمارستان ها اتفاق می افتد. رفتارهای متناقض «دیدیون»، کاملا با استانداردهای اجتماعی کنونی در رابطه با سوگواری و فقدان، سازگاری دارد: نقابی از شجاعت به چهره زدن و موفق به نظر رسیدن در مواجهه با رنج. «دیدیون» به واسطه ی توضیح جزئی نگرانه ی رفتارهای خود، از انتظارات اجتماعی غیرواقع نگرانه ای سخن می گوید که بر اساس درکی نادرست از فرآیند اندوه به وجود آمده اند.

 

نقش روابط خانودگی در شکل گیری هویت شخصی

«دیدیون» پس از مرگ «جان» مجبور می شود پیوندهای هویت شخصی خود با خانواده اش را مورد بازنگری قرار دهد. تجارب مشترک، پیوندی منحصر به فرد را میان زن و شوهر به وجود می آورد؛ درست مثل اتفاقی که در رابطه ی مادر و فرزند نیز رقم می خورد. مرگ «جان» او را مجبور می کند علاوه بر مواجهه با فقدان همسرش، با اندوه از دست دادن خاطرات و تجارب مشترکشان نیز رو به رو شود. نکته ی بسیار مهمی که «دیدیون» در این باره توضیح می دهد این است که در هر فقدان، شخص نه فقط برای فرد از دست رفته بلکه برای بخشی از هویت شخصی خودش سوگواری می کند.

ما موجوداتی از بین رفتنی و ناقص هستیم، ما از این که مرگ برایمان اتفاق می‌ افتد، آگاهیم، ولی حتی آن را جدی نمی‌ گیریم. پیچیدگی ‌های روحی ما را از پای درمی‌ آورد، بنابراین در کمال تعجب، زمانی که برای اشخاصی که از دست می‌ دهیم، سوگواری می کنیم، در حقیقت به حال خودمان هم سوگواری می ‌کنیم. برای چیزی که بودیم و حالا نیستیم، به حال خودمان چون می‌ دانیم ما هم روزی از بین می ‌رویم.

 

 

لحظه های معمولی

«دیدیون» بیان می کند که چگونه ممکن است تراژدی به شکلی کاملا ناگهانی از راه برسد، در لحظه ای معمولی، و این که اتفاقات دگرگون کننده در زندگی، اغلب بدون اطلاع قبلی رخ می دهند. در خانواده ی او، همسرش ناگهان سر میز شام از دنیا رفت و دخترش نیز هنگام راه رفتن در فرودگاه هوشیاری خود را از دست داد. «دیدیون» این اتفاقات را با حمله ی «پرل هاربر» (حمله ی ناگهانی هواپیماهای جنگنده ی ژاپن به پایگاه دریایی ایالات متحده آمریکا که موجب ورود ایالات متحده به جنگ جهانی دوم شد) و حمله ی تروریستی یازده سپتامبر مقایسه می کند. او توضیح می دهد که چگونه روزها و ساعت های قبل از فاجعه در این رویدادها، کاملا عادی و نرمال به نظر می رسیدند؛ نکته ای که فقط به شوکه کنندگی آن ها می افزاید. «دیدیون» بیان می کند که وقتی اتفاقات دگرگون کننده رخ می دهد، افراد به شکلی غیرمنطقی توقع دارند زمانی نامشخص در اختیار داشته باشند تا بتوانند نتایج و پیامدهای آن رویدادها را برای خود قابل تحمل تر کنند. 

 

اندیشه جادویی

اندیشه ی جادویی که بنمایه ی اصلی کتاب به شمار می آید، این باور را در «دیدیون» تقویت می کند که فرآیند اندوه و سوگواری، حالتی از اختلال روانی است که در آن، تفکر منطقی جایش را به افکار غیر قابل کنترل و وسواس گونه می دهد. «اندیشه ی جادویی» اعتقاد بچگانه ای است مبنی بر این که ما می توانیم نتایج را کنترل کنیم و جهان اطراف را از طریق شدت خواسته ها و آرزوهایمان تغییر دهیم. «اندیشه ی جادویی» برای «دیدیون» به شکل های مختلفی رخ می دهد. ابتدا، او باور دارد که می تواند به طریقی کنترل خاطراتش را به دست بگیرد و پایان اتفاقات را عوض کند، و با این کار جلوی مرگ «جان» را بگیرد.

بعد از آن، او مجاب می شود که اگر برخی جنبه های زندگی اش را تحت کنترل بگیرد، می تواند «جان» را به زندگی برگرداند؛ همانطور که تمایل شدید او به نگه داشتن کفش های همسرش این نکته را نشان می دهد. «دیدیون» در نهایت، افکار وسواس گونه ی خود را به سمت بیماری دخترش معطوف می کند، با این عقیده که اگر به اندازه ی کافی تحقیق کند یا تماس های تلفنیِ درستی بگیرد، قادر خواهد بود که به بهبودی دخترش کمک کند. مفهوم «اندیشه ی جادویی» نشانگر حالت های مختلفی از توهم و انکار است که در سراسر فرآیند سوگواری اتفاق می افتد و به نوعی بر ایده ی اندوه به عنوان حالتی از اختلال روانی تأکید دارد. 

کتاب «سال اندیشه جادویی»، اثری فراموش نشدنی است. این کتاب که در سخت ترین شرایط زندگی نویسنده، از اکتبر تا دسامبر سال 2004، به رشته ی تحریر درآمده، اثری تأثیرگذار و گاها عجیب است: اثری که دقیق و هدفمند است و در عین حال سیال و مبهم؛ کاملا صادقانه است و در عین حال، محتاطانه و دارای چارچوب.

این کتاب، ماجرای یک مرگ را با داستان یک ازدواج پیوند می دهد و یکی را با جزئیاتی دقیق به تصویر می کشد و دیگری را به صورت تکه و پاره هایی جدا افتاده از هم نشان می دهد که برای مخاطبین بسیار تأثیرگذار است. حضور همسر نویسنده، «جان گرگوری دون» در تمام صفحات کتاب احساس می شود اما در عین حال، عمق شخصیت او پرداخت نشده باقی می ماند. شرح حال «دیدیون» به شکل غیر قابل انکاری صادقانه است اما این نویسنده به بسیاری از جنبه های کنجکاوی برانگیز زندگی خود (همچون میزان نزدیکی، امنیت و کیفیت ازدواجش) پرداخت چندانی نمی کند. 

 

 

از همه ی این مسائل گذشته، «دیدیون» موفق می شود داستانی را که در گوشه ای از شهر نیویورک اتفاق افتاده، به مفهومی جهانی، عمیق و امیدبخش تبدیل کند؛ مانند آینه ای که تمام انسان های سوگوار و رنج دیده می توانند اندکی تسلی خاطر در آن پیدا کنند. در نهایت باید گفت که «جون دیدیون» با خلق کتاب «سال اندیشه جادویی» نام خود را در میان تعداد اندک نویسندگانی قرار داد که موفق شده اند اندوه را به ادبیات تبدیل کنند.