الهیات غربی از دیرباز «هستی» را مقولهای میدانست که به طور عمده برای خدا قابل استفاده است، موجودی برتر که سرچشمه همه هستی نیز هست. این ایده در فلسفه متأخر مارتین هایدگر به چالش کشیده شد و با موضعی که او «هستیشناسی» نامید، شناسایی شد. نقد هایدگر در اندیشه های به اصطلاح پست مدرن تکرار و رادیکال شد تا جایی که بسیاری از متکلمان و فیلسوفان دین اکنون می خواهند به جای خدا به عنوان «فراتر از هستی» یا «بدون هستی» صحبت کنند.
با این پیشزمینه، خدا و هستی تلاش میکند دوباره به چرایی پیوند ایدههای خدا و هستی در وهله اول نگاه کند و بررسی کند که آیا نقد هستیشناسی واقعا ما را ملزم به کنار گذاشتن این پیوند میکند یا خیر. جورج پتیسون پس از بررسی اینکه چگونه این ایده ظاهرا انتزاعی دیدگاه های مسیحی را در مورد نجات و رابطه بین خدا و جهان آگاه کرده است، بررسی می کند که چگونه مقولاتی مانند زمان، مکان، زبان، روابط انسانی و تجسم بر درک ما از خدا و هستی تأثیر می گذارد.
پتیسون نتیجه می گیرد که در حالی که نقد هایدگر دارای قدرت قابل توجهی است، صحبت از خدا به عنوان موجود تحت شرایط محدود معین مشروع باقی می ماند. مهمترین آنها این است که خدا بهجای وجود «بالفعل» (همانطور که در الهیات مسیحی کلاسیک) وجود دارد، بهتر از نظر وجود محض ممکن تصور میشود. این امر امکان گفتگو با سنتهای دینی غیر خداباور و علومی را که توسط مفاهیم سنتی سلب شده است، باز میگذارد. با این حال، در نهایت، تمام عقاید اساسی دینی باید از خواسته های عشق تجسم یافته ناشی شوند و در خدمت آنها دیده شوند.
کتاب خدا و وجود