با خدا مناجات می کرد
با تمام وجود
از او می خواست
که شاد و سپیدروی شود
و اگر برای این تغییر دیر شده باشد
اقلا خدای متعال، ببیند که وزنم چه قدر است،
و حداقل آن را نصف کند.
ولی خدای مهربان جواب داد: نه.
دستش را روی قلبش گذاشت
گلویش را معاینه کرد، سرش را نوازش کرد.
و گفت: وقتی همه این ها تمام شد
«تو با آمدنت به نزد من، مرا شاد می کنی آرامش سیه چهره من،
خوش صدای من.»
تندبادی/ درشب همه ی برگ های درختان را کنده است/ تنها یک برگ/ باقی مانده/ رقصنده ای تنها بر شاخه ای برهنه/ با این مثال خشونت ادعا می کند/ که بله البته گاه به گاه لطیفه ی کوچکی را دوست می دارد