این کتاب یک داستان عاشقانه نیمه بلند است که در دورههای ۱۳۲۵ و ۱۳۲۶ جریان دارد. عنوان این کتاب ممکن است در ابتدا به نظر عجیبی بیاید و خواننده ممکن است معنای واقعی آن را در نخستین نگاه درک نکند. با ادامه داستان و پیگیری روایت، خواننده به معنای عنوان و دلیل انتخاب آن پی میبرد.
در این کتاب، عناصر و مضامینی که همیشه در آثار نویسنده وجود دارند، از جمله تجربههای فقر، زیبایی، عشق، و ارتباط با مردمان سادهدل، به طور بارز به تصویر کشیده شدهاند. داستان به شکل آشکاری زیبایی یک دختر را به تصویر میکشد، در حالی که اطرافیان نمیتوانند دیدن او را تحمل کنند.
رفتار آزادانه دختر در دفاع از حقوق اجتماعی خود، منجر به بدنامی و رسوایی برای او میشود و زیبایی او به بلای جان تبدیل میشود. پس از مرگ پدر، وی ناچار به تصمیمگیریهایی میشود که تاکنون نمیتوانسته به آنها برسد. این داستان با عمق و پیچیدگیهای خود، خواننده را در مسیری از تعامل با انسانیت و زندگی رویاپردازی میکشاند.
کتاب سنگی بر روی بافه