حرفم رو باور نمی کنی؟ می خوای مثال بزنم؟ آره؟ بسیارخب. مثلا همین مورد امشب. فرض کنیم که همه حقیقت رو به هم می گفتن... فرض کنیم... می تونی تصور کنی چه فاجعه ای به بار می اومد؟ تو به لورانس می گفتی که شوهرش بهش خیانت می کنه. چه خوب! عالیه! می تونستیم شاهد یه دعوای خانوادگی باشیم که بالاخره نمایش سرگرم کننده ایه! بعد من به میشل می گفتم که البته ناشر خوبیه ولی تمام رمان هایی که می نویسه غیرقابل خوندنن. حقیقته، اون دوستمه، باید حقیقت رو بهش بگم! در این صورت الان دیگه باهام حرف نمی زد، ولی عوضش من صداقت به خرج می دادم! وجدانم آروم بود! بعد از افشاگری هات فکر می کنم با تو هم دیگه حرف نمی زد. بنابراین اگه موافق باشی، می تونیم وضعیت رو به این شکل خلاصه کنیم... اگه امشب حقیقت رو به هم گفته بودیم، آلیس، اگه حقیقت رو گفته بودیم میشل دیگه با من حرف نمی زد، با تو حرف نمی زد و زنش هم دیگه با اون حرف نمی زد. معرکه ست! چه جو دوستانه ای! توی این مهمونی شام به سختی می تونستیم موضوعی برای گفتگو پیدا کنیم!
فریب می تواند شکل های مختلفی به خودش بگیرد، اما هر عمل فریب دهنده ای دروغ نیست. حتی اخلاقی ترین آدمها هم بعضا تلاش می کنند ظاهر را از واقعیت جدا نگه دارند. زنی که آرایش می کند می خواهد با این آرایش جوان تریا زیباتر از آنی که هست به نظر بیاید. اما صداقت ایجاب نمی کند که مرتبا اعلام کند «می بینم که به چهره ام نگاه می کنید: لطفا آگاه باشید که من صبح که از خواب بلند می شوم چهره ام این شکلی نیست...». شخصی که عجله دارد ممکن است
آنچه باور دارد که هم درست است و هم مفید یقینا
با پنهان نگاه داشتن یا تحریف آن باورها متفاوت
است. نیت سخن گفتن صادقانه، معیار راستگویی
است. و اکثر افراد نیازی ندارند مدرکی در رشته فلسفه داشته باشند تا بتوانند این گرایش را از
مجعولات تمیز دهند.
افراد به دلایل گوناگونی دروغ می گویند. دروغ می گویند تا شرمنده نشوند، تا در مورد
موفقیت هایشان غلو کنند، و به کارهای خلافشان
لباسی مبدل بپوشانند.