کتاب شهرو

Shahro
کد کتاب : 112754
شابک : 978-6006113838
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 274
سال انتشار شمسی : 1401
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 1
زودترین زمان ارسال : 5 خرداد

معرفی کتاب شهرو اثر مرسده کمالی

نامش شهرو است. پانزده‌ سال دارد و دختری امروزی و مدرن است. در خانواده‌ای بزرگ شده که همیشه میان مادر و پدرش عشق و احترام جریان داشته. عاشق نقاشی و عکاسی است و می‌خواهد در دانشگاه رشته‌ی عکاسی را دنبال کند. تصویرش از همسر آینده‌اش شاهزاده‌ای سوار بر اسب سفید است. اما با دیدن پسرعموی بیست‌وهفت‌ساله‌اش، بالاچ، همه‌چیز دستخوش تغییر می‌شود. کتاب شهرو ماجرای آشنایی شهرو با بالاچ و اتفاق‌هایی است که در ادامه پیش می‌آید.
شهرو در خانواده‌ی محترمی بزرگ شده است. پدرش پلیسی مسئول و وظیفه‌شناس است. اما بالاچ خلافکار است. درواقع، درآمد همه‌ی خانواده‌ی پدری شهرو از راه کارهای غیرقانونی است. پدر بالاچ در یک درگیری کشته شده و همه پدر شهرو را مقصر می‌دانند. آیا در شرایط این‌چنینی عشق شهرو و بالاچ می‌تواند سرانجام خوشایندی داشته باشد؟
مرسده کمالی، در رمان شهرو، داستان عاشقانه‌ای را روایت می‌کند میان دو فردی که هیچ شباهتی با یکدیگر ندارند، داستان عاشقانه‌ای که با فراز و نشیب‌های بسیاری همراه است و عاقبت آن ممکن است جوری که انتظار دارند نباشد.

کتاب شهرو

قسمت هایی از کتاب شهرو (لذت متن)
- فک نمی کنی سن عروسیت گذشته؟ برگشتم دیدم بالاچ پشت سرم ایستاده به خاطر عروسی لباس رسمی بلوچ پوشیده بود و ابهت دو چندانی پیدا کرده بود منم به زور مادربزرگم لباس بلوچی پوشیده بودم اما نذاشتم منو آرایش کنن خودم خودمو آرایش کرده بودم و راضی بودم می خواستم به خاطر همه بی توجهی هاش بهش لبخند نزنم اما نمی شد و دهنم تا بناگوش کش اومد. - من می خوام برم دانشگاه تیرماه کنکور می دم خدارو شکر بابام هم نیاز نداره یار و وفادار جمع کنه منو بده به کسی که اون ها باهاش هم پیمان شن. - تو دانشگاه به کجا می رسی؟ آخرش باید ازدواج کنی و بچه بیاری و بشوری و بپزی از شوهرت فرمان ببری. بهم برخورد و ناراحت گفتم: - فرمان ببرم! مگه من اسبم، می خوام رشته ی عکاسی بخونم الان هم بابام دوربین حرفه ای برام خریده یه دقیقه بی حرکت وایسا ازت عکس بگیرم. رفتم عقب و چندتا عکس با کادر خوب ازش انداختم بردم جلو نشونش دادم. - ببین چقد باحاله تو عکس لحظه ها ثبت می شه خیلی حس خوبیه. خندید و شیطنت بار گفت: - می خواستی ازم عکس بگیری این بهونه ها چیه! از اینکه مچمو گرفته بود سرخ شدم و جلوش عکس ها رو پاک کردم البته بعدش بلد بودم دوباره بازیابیشون کنم. - بیا پاک کردم خودشیفته، چقدر توهم داری تو پسرعمو، چی فکر می کنی با خودت! لباش کج شد و معلوم نبود داره می خنده یا داره سعی می کنه جلو روم نخنده مثلا پررو شم یهو باهاش احساس راحتی کردم بهش گفتم: - بالاچ یعنی تو دل خواهرت الان چی می گذره؟ - چی باید بگذره، اطاعت و شوهرداری.