کتاب زنی که مردش را گم کرد

The woman who lost her man
کد کتاب : 13313
شابک : 978-9646675001
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 224
سال انتشار شمسی : 1400
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 14
زودترین زمان ارسال : 11 اردیبهشت

معرفی کتاب زنی که مردش را گم کرد اثر صادق هدایت

نام داستان کوتاهی از صادق هدایت، "زنی که مردش را گم کرد" است که در سال ۱۳۱۲ در مجموعهٔ "سایه‌روشن" به چاپ رسید. این داستان به موضوعات و روابط جنسی زنی مازوخیست پرداخته و در انتها به تصویر زندگی او در جامعهٔ معاصر نویسنده می‌کشد.

شخصیت اصلی کتاب "زنی که مردش را گم کرد" زنی به نام زرین کلاه است. وقتی او به دنیا آمده‌است پدرش درگذشته و این حادثه ناگوار باعث شده که او به مادرش کینه و دشمنی بورزد. مادر همواره او را لعن و نفرین می‌کند. این دختر جوان، که همیشه از مهر و محبت محروم بوده، تصنیفی از "گلببوی مازندرانی" که برایش خوانده می‌شود، کافی است تا عاشق او شود و رویای زندگی با او را در دلش بپروراند.

زرین کلاه راز این عشق مخفی را با یکی از همسایگانش که محرم اسرار او است، به اشتراک می‌گذارد و او میانجی می‌شود تا این دو نفر را به هم متصل کند. اما مادر زرین کلاه به شدت مخالفت می‌کند. ماجرا به گونه‌ای پیش می‌رود که واسطه‌ها کار را به پایان می‌برند و زرین کلاه با گلببو در عقد می‌افتد. اما ادامه این زندگی به زیبایی رویاهای دخترانه‌اش نیست و شاهزادهٔ خوشبختی که او در آغوشش است، شلاق جفاکاری را در دست دارد.

کتاب زنی که مردش را گم کرد

صادق هدایت
صادق هدایت، زاده ی 28 بهمن 1281 و درگذشته ی 19 فروردین 1330 شمسی، داستان نویس، مترجم و روشنفکر ایرانی بود.هدایت در تهران متولد شد. صادق کوچکترین پسر خانواده بود و دو برادر و دو خواهر بزرگتر و یک خواهر کوچکتر از خود داشت.او دوره ی متوسطه را در دبیرستان دارالفنون آغاز کرد ولی در سال 1295 به خاطر بیماری چشم درد، مدرسه را ترک کرد و یک سال بعد، در مدرسه ی فرانسوی سن لویی به تحصیل پرداخت. اولین آشنایی هدایت با ادبیات جهان در این مدرسه رقم خورد. او به کشیش مدرسه درس فارسی می داد و کشیش هم او را با ا...
قسمت هایی از کتاب زنی که مردش را گم کرد (لذت متن)
از این رو زرین کلاه نمی خواست این فکر را بخودش راه بدهد که دیگر گل ببو را نخواهد دید ، تنها گل ببو بود که می توانست نگاه بی نورش را روشن بکند ، و جان تازه ای در کالبد پژمردة او بدمد . بهر قیمتی که بود می خواست او را پیدا بکند . بر فرض هم که زن دیگر گرفته باشد یا او را نخواهد ، ولی همینقدر در نزدیکی او که بود برایش کافی بود . و اگر سر راه گل ببو گدائی هم میکرد . اقلا روزی یکبار او را میدید . اگر ا و را میزد ، از خودش میراند ، تحقیر م ی کرد باز بهتر از این بود که بخان هاش برگردد. نمیتوانست ، زور که نبود ، ساختمان او اینطور درست شده بود . بچه اش مانده علی هم یک وجودی بود که هیچ انتظارش را نداشت و علاقه ای برای او حس نمی کرد .