اگزیستانسیالیسم یا هستی گرایی، اصطلاحی است که برای طبقه بندی آثار فیلسوفان مشخصی از اواخر سدهٔ نوزدهم و اوایل سدهٔ بیستم به کار برده می شود که با وجود تفاوت های مکتبی عمیق، در این باور مشترک اند که اندیشیدن فلسفی با موضوع انسان آغاز می شود و نه صرفا اندیشیدن موضوعی. در هستی گرایی، نقطه ی آغاز فرد به وسیله ی آن چه نگرش به هستی یا احساس عدم تعلق و گمگشتگی در مواجهه با دنیای به ظاهر بی معنی و پوچ خوانده شده، مشخص می شود. طبق باور اگزیستانسیالیست ها، زندگی بی معناست مگر این که خود شخص به آن معنا دهد؛ همان طور که سارتر گفت، ما محکومیم به آزادی یعنی انتخابی نداریم جز این که انتخاب کنیم؛ و بار مسئولیت انتخابمان را به دوش کشیم. بعضی مواقع اگزیستانسیالیسم با پوچ گرایی اشتباه گرفته می شود در حالی که با آن متفاوت است، پوچ گرایان عقیده دارند که زندگی هیچ هدف و معنایی ندارد در حالی که اگزیستانسیالیست ها بر این باورند که انسان باید خود معنا و هدف زندگی اش را بسازد. آثار داستانی هستی گرایی، از این فلسفه به عنوان پایه و اساس داستان خود استفاده می کنند.
در این مطلب، بخش هایی یکسان از ترجمه های مختلف کتاب «سفر به انتهای شب» اثر «لویی فردینان سلین» را با هم می خوانیم.
«نیچه» در سراسر مسیر حرفهای خود، به کاوش در مفهوم «اراده به قدرت» پرداخت و در مقاطع مختلف، آن را به عنوان اصل یا قاعدهای روانشناختی، زیستشناختی و متافیزیکی دستهبندی کرد.
کتاب «کوه جادو» در بطن خود، روایتی دربارهی مفهوم «بلوغ» و «تکامل» است و به فراز و نشیب های فکری و احساسیِ پروتاگونیست خود در طول سال های آغازین جوانی می پردازد.
میراث ادبی «سیلویا پلات» مدت هاست که پس از مرگ نابهنگام این نویسندهی آمریکایی، به زندگی خود ادامه می دهد.
در رمان فلسفی «ژوزه ساراماگو»، ساکنین شهری بینام به شکلی کاملا ناگهانی و توضیحناپذیر، بینایی خود را یکی پس از دیگری از دست می دهند.