کتاب افسانه قاجار

The Qajar Legend
کد کتاب : 15068
شابک : 978-6007399415
قطع : وزیری
تعداد صفحه : 544
سال انتشار شمسی : 1402
نوع جلد : زرکوب
سری چاپ : 5
زودترین زمان ارسال : 11 اردیبهشت

افسانه قاجار
The Qajar Legend
کد کتاب : 45493
شابک : 978-9643632410
قطع : پالتویی
تعداد صفحه : 819
سال انتشار شمسی : 1393
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 1
زودترین زمان ارسال : ---

افسانه قاجار
The Qajar Legend
شاهزاده خانم ناکامی که همیشه ناشناس ماند
کد کتاب : 64450
شابک : 978-9648007817
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 576
سال انتشار شمسی : 1394
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 1
زودترین زمان ارسال : ---

معرفی کتاب افسانه قاجار اثر حمزه سردادور

داستان در دوره تاریخی قاجار و حکومت محمدشاه و ناصرالدین شاه رخ می دهد. قهرمان اصلی داستان، دختری به نام افسانه است که از مهدعلیا، زن محمدشاه به دنیا می آید؛ اما با دسیسه دایی اش با پسری سیدزاده از عوام الناس جابه جا می شود تا پسر، ولیعهد شاه شود و دختر، دربه در احقاق حقوق خود و مهم تر از آن، واقعیت اصل و نسب خویش باشد. افسانه در جمال، اکمل و در کمال، افضل است و در سراسر ماجرای پرفراز و نشیب خود، خدمتگزاران مخلصی او را همراهی می کنند. عشقی جان سوز نیز در وجود او شعله می کشد. رمان، از سنخ رمان تاریخی است و اندکی چاشنی اجتماعی نیز دارد و سعی می کند نمایی کلی از زندگی مردمان در آن عصر به دست دهد. در کنار همین امر، بی آن که، انتقادی صریح و علنی از مناسبات پی بریزد؛ مخاطب را متوجه مظالم رایج برآمده از سنن نادرست اجتماعی، ستم های مشهود برخاسته از سلطنت مطلقه و ناامنی و بی ثباتی مست تر در زیست اجتماعی آن دوران نیز می کند.

کتاب افسانه قاجار

قسمت هایی از کتاب افسانه قاجار (لذت متن)
افسانه این خبر را مژده بزرگی تلقی کرد. به بغداد شتافت. گیسوان را تراشیده به لباس مردانه درآمد. جزو غازیان داوطلب اسم نوشت و به استانبول رفت. تا چند سال کاغذش می آمد. شجاعت و دلاوری وی شهره آفاق شده و به گوش سلطان رسید و از طرف سلطان به درجه افسری نایل آمده چند بار در جنگ با کفار زخم برداشته و شفا یافته و سالهاست که دیگر خبری از او ندارم.

بانوی جوان بهره وافری از زیبایی داشت. آن روز برای پوشاندن ته رنگ زرد صورت و لکه های مخصوص دوران بارداری قشر ضخیمی از سفیداب معروف تبریز به رخسار مالیده بود. ولی از شیارهای نازک و بلندی که اشک چشماش روی سفیداب عذارش باز کرده بود، هر بیننده دستگیرش می شد که بانو گریه کرده و در گریه به حدی بی اختیار شده که از حفظ آرایش غفلت ورزیده است.