رمان «مردی که پنجشنبه بود» نوشتۀ گیلربت کیت چسترتون، داستانی فلسفی به حساب میآید که بهعنوان یکی از شاهکارهای ادبیات مدرن شناخته میشود. نویسنده داستانی پرپیچوخم و پر از نمادگرایی را روایت میکند که در مرز بین واقعیت و خیال، طنز و جدیت و فلسفه و ادبیات حرکت میکند. در واقع، چسترتون در این رمان به بررسی مضامین عمیقی مانند ماهیت نظم و هرجومرج، هویت و رابطه بین انسان و خدا پرداخته و در عین حال، داستانی جذاب و پرکشش ارائه میدهد. شخصیت اصلی داستان گابریل سایم به عنوان یک پلیس مخفی است که به عنوان جاسوس در یک گروه آنارشیستی هفت نفره نفوذ میکند که هر کدام به نام یکی از روزهای هفته نامگذاری شدهاند. سایم موفق میشود به نام رمز «پنجشنبه» به گروه بپیوندد، اما به زودی متوجه میشود که دیگر اعضای گروه نیز هویتهای مبهم و پیچیدهای دارند. در طول داستان، سایم با موقعیتهای عجیب و غریب، شخصیتهای مرموز و سوالات فلسفی عمیقی مواجه میشود که خواننده را به تفکر وامیدارد. چسترتون از طریق داستان خود به بررسی این ایده میپردازد که آیا جهان بر پایه نظم استوار است یا هرجومرج. گروه آنارشیستی در رمان نمادی از هرجومرج و تلاش برای برهمزدن نظم موجود است، اما در عین حال، اعضای این گروه خود تحت نظم و ساختاری خاص عمل میکنند. درونمایه دیگر، هویت و نقشپذیری است. شخصیتهای رمان هویتهای مبهم و چندلایهای دارند که به طور مداوم در حال تغییر و تحول است. برای مثال، سایم بهعنوان پلیس مخفی، نقش یک آنارشیست را بازی میکند، اما در طول داستان، مرز بین نقش او و هویت واقعیاش محو میشود. رمان همچنین به مذهب و رابطه انسان با خدا پرداخته است. چسترتون، که خود یک مسیحی متعصب بود، از طریق داستان خود به بررسی این ایده میپردازد که جهان، علیرغم ظاهر آشفته و بیمعنایش، توسط نیرویی الهی هدایت میشود. در نهایت، قابل ذکر است که رمان از سبکی منحصر به فرد استفاده میکند که ترکیبی از طنز، هیجان و فلسفه است. داستان با زبانی شوخطبعانه و پر از گفتوگوهای هوشمندانه روایت میشود، اما در عین حال، مضامین عمیق و جدی را نیز بررسی میکند. علاوه بر این، ساختار رمان غیرخطی و پر از پیچوخم است، که به خواننده حس هیجان و تعلیق میدهد.
درباره گیلبرت کیت چسترتون
جی. کی. چسترتون زاده ی ۲9 مه ۱۸۷۴ و درگذشته ی ۱۴ ژوئن ۱۹۳۶ ، یک روزنامهنگار، فیلسوف، شاعر، پدیدآور، و رماننویس اهل بریتانیا بود. او دانشآموخته کالج دانشگاهی لندن بود.
هرجومرجطلب هنرمند است. مردی که بمبگذاری میکند هنرمند است؛ چون لحظهای عظیم را به هر چیزی ترجیح میدهد. او درک میکند که انفجار نوری درخشنده، غرش تندری تمامعیار، چه اندازه ارزشمندتر از چند تن پلیس بدقوارهی خیلی معمولی است.