داشت در را میبست و من ناچار شدم با دستم در را فشار دهم تا توی صورتم بسته نشود. تأ کید کردم: »من توریست نیستم! لوال هستم. لوال کمپیون.« توقع داشتم اسمم معنای خاصی برایش داشته باشد، اما هیچ نشانهای از این که مرا شناخته باشد در صورت سرد و بیاحساسش دیده نمیشد. 1 بهش بگو من اینجا هستم.« »برو دنبال کاپیتانو، م نخورد. »کاپیتانو جلسه دارد. خیلی مهم است. نباید دربان از جایش ج مزاحمشان شد.« بعد در را فشار داد و بسته شدن آن را توی صورتم حس کردم. در را ...« »نه! لطفا »دراگو!« صدایی پشتسر دربان در راهروی تاریک پیچید. صدا گفت: »دراگو، عقلت را به کار بینداز، این دختر را نمیشناسی؟ او 2 است. بگذار بیاید تو.« فانتینو دربان درنگ کرد، از حالت چهرهاش معلوم بود شگفتزده نشده است ٔ دوازدهساله فانتینو است؟ بعد بگوید، نه بابا، شوخی میکنی؟ این بچه که مثال کاری را که کاپیتانو به او گفته بود بااکراه انجام داد، در را رها کرد و من در را ل دادم تا آنقدری باز بشود که بتوانم از کنار دربان وارد شوم.