کاتب: بهجای نوشتن مهملات و تشبهات و شبهات، انتقال به کار غزل کنید! خطر از بیخ گوش شما گذشت. مژدگانی حقیر سراپا تقصیر فراموش نشه! ختم برداشتم، به خیر و خوبی تمام شدن این غائلهرو!
نویسنده: نمایشنامه مهمل نیست... حالا میتونم نمایشنامهی بهتری بنویسم. (کاتب دنبال دفتر میگردد) کشمکش تا سرحد مرگ. درام با شخصیتهایی که به سرحد میرسن. آدمایی که خطر میکنن و از خط رد میشن. لحظات نیرومندی که سرشار از خلق و بدعت و بداهته. حالا میتونم نمایشنامهی بهتری بنویسم... میدونی کاتب، نمیشه ننوشت.