بنگر ز صبا دامن گل چاک شده، - بلبل ز جمال گل طربناک شده
در سایه ی گل نشین که بس گل از باد، - بر خاک فروریزد و ما خاک شده
گل بین که به غنج و ناز خواهد خندید، - بر عالم پر مجاز خواهد خندید
صد دیده بباید، که بر او گرید زار؛ - آندم که ز غنچه باز خواهد خندید
ابری که رخ باغ کنون خواهد شست، - گل را ب گلاب، بین چون خواهد شست
گل میآید با قدحی خون در دست، - از عمر مگر دست به خون خواهد شست
از دست گلابگر گل عشوه پرست، - در پای آمد چنانکه بر خاک نشست
گلخون شد و از درد به بلبل میگفت: - آخر بخ چنین خون، که بیالاید دست
با گل گفتم چو یوسف کنعانی، - در مصر چمن، سزد ترا سلطانی
گل گفت که من صد ورقم در هر باب، - خود یک ورق ست اینکه تو برمیخوانی