شعر شاید، تجربه ی فروفشردن زندگی ست در زبان. و این مقام، اگر محل تلاقی تعبیر شود، آن جاست که «مکان» و «زمان»، در «زبان» به هم می رسند. چنان چه پذیرفته باشیم زندگی، «زمانی» ست که «مکان» در آن حادث می شود؛ یا «مکانی» ست که «زمان» در آن جاری ست. تجربیات تاریخی ما، با زبان فهم می شوند. پس زبان، محل زایش زندگی ست. منظومه ی شهرزاد، تجربه ای ست که در زبان اتفاق می افتد؛ و در آن بناست زمان روایت، در نقطه ی صفر متوقف بماند. این قرار اما به قاعده ی تسلسل منجر نمی شود. تنها هر چه که در لحظه آفریده می شود، در لحظه، منهدم می شود. از احمد شاملو آموخته ایم که شعر، برداشت هایی از زندگی نیست؛ بلکه یک سره، خود زندگی ست.