این بی کرانه/ زندگی چندان عظیم بود/ که روح/ از شرم ناتوانی/ در اشک/ پنهان می شد
تن تو آهنگی ست/ و تن من کلمه ای که در آن می نشیند/ تا نغمه ای در وجود آید/ سرودی که تداوم را می تپد./ در نگاهت همه ی مهربانی هاست/ قاصدی که زندگی را خبر می دهد/ و در سکوتت همه ی صداها/ فریادی که بودن را تجربه می کند.
اینان مرگ را سرودی کرده اند/ اینان مرگ را/ چنان شکو ه مند و بلند آواز داده اند/ که بهار/ چنان چون آواری/ بر رگ دوزخ خزیده است.