کتاب هرگز نیفت

Never Fall Down
کد کتاب : 2171
مترجم :
شابک : 978-6008099079
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 184
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : 2012
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 3
زودترین زمان ارسال : 5 اردیبهشت

نامزد جایزه ی کتاب سال آمریکا ۲۰۱۲

نامزد بهترین کتاب داستانی نوجوانان گودریدز سال ۲۰۱۲

نامزد جایزه ی Deutscher سال ۲۰۱۶

نامزد جایزه ی Rhode Island سال ۲۰۱۴

معرفی کتاب هرگز نیفت اثر پاتریشیا مک کورمیک

کتاب «هرگز نیفت» از سال ۱۹۷۵ و در شهر باتم بنگ کامبوج روایت خود را شروع می کند. راوی کتاب کودکی است که سعی دارد تصویری از زندگی و محیط اجتماعی پیرامون خودش را ارائه کند و در این میان ساختار طبقاتی و اجتماعی حاکم بر این جامعه را به تصویر می کشد.

داستان این کتاب بر موضوع جداسازی اعضاء خانواده ها در کامبوج طی این مقطع خاص زمانی و وادار کردن کودکان به کار روی شالیزارهای برنج حرکت می کند و در ادامه تصویری هولناک از تلاش برای وادار کردن افراد برای اعتراف به خائن و وطن فروش بودنشان و در ادامه کشتار آنها و دفن شان در گروهای دسته جمعی اشاره می کند؛ قتل عامی که طی آن دو میلیون نفر معادل یک چهارم جمعیت این کشور کشته شدند.

کتاب هرگز نیفت

پاتریشیا مک کورمیک
پاتریشیا مک کورمیک، زاده ی 23 می 1956، روزنامه نگار و نویسنده ی آمریکایی است.مک کورمیک، دانش آموخته ی کالج روزمونت است. او در سال 1985 مدرک خود را از دانشکده ی روزنامه نگاری دانشگاه کلمبیا دریافت کرد. مک کورمیک اکنون در نیویورک زندگی می کند و با چندین روزنامه و مجله ی معتبر همچون نیویورک تایمز، لیدیز هوم جورنال، تاون اند کانتری و بسیاری دیگر همکاری دارد. کتاب های مک کورمیک بر پایه ی تحقیقات و مصاحبه های او شکل می گیرند.
قسمت هایی از کتاب هرگز نیفت (لذت متن)
سه روزه که داریم راه می ریم. یه صف طولانی از بچه. همه سیاه پوش. یه مار سیاه با پونصد تا چشم. خسته. پاهام مثل سنگ سنگین شده، توی سرم فقط به فکر قدم های بعدی ام و بعد قدم بعدی. فقط راه می رم. نه فکری نه توجهی. بعضی از بچه ها توی راه می میرن. در حال راه رفتن می میرن. بعضی از بچه ها واسه والدینشون گریه می کنند، و اینکه خسته ان. گرسته ان. بهشون شلیک می شه و یا با سرنیزه طرف می شن. حالا حتی دیگه نگاه هم نمی کنیم. فقط راه می ریم.

اینجا حالا فصل بارونه و مسیر مثل یه رودخونه ای از گل و لای، شبا خیلی سرده و پتو نداریم، فقط پیژامه های نازک، واسه همین همه مون نزدیک هم می خوابیم که گرم بمونیم. فصلیه که ممکنه مالاریا سر برسه و تمام مدت حشره ها مار و نیش می زنن. شبا با خودم فکر می کنم یه کم برای خانواده ام گریه کنم اما کاری رو می کنم که عمه ام می گه، فقط توی ذهنتون گریه کنین! در طول روز هوا خیلی داغه، مثل بخار آب جوش تقریبا و همانطور که راه می رم فکر می کنم شاید دیونه شدم. آخه فقط به یه چیز فکر می کنم، بستنی قیفی.