کتاب آدم کوچولوها

The Minpins
  • 15 % تخفیف
    95,000 | 80,750 تومان
  • موجود
  • انتشارات: افق افق
    نویسنده:
کد کتاب : 9500
مترجم :
شابک : 9789643692698
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 80
سال انتشار شمسی : 1401
سال انتشار میلادی : 1991
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 14
زودترین زمان ارسال : 10 اردیبهشت

آدم کوچولوها
The Minpins
کد کتاب : 23607
مترجم :
شابک : 978-6001521331
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 68
سال انتشار شمسی : 1393
سال انتشار میلادی : 1991
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 1
زودترین زمان ارسال : 10 اردیبهشت

معرفی کتاب آدم کوچولوها اثر رولد دال

بیلی کوچولو حوصله اش از اینکه بچه ی خوبی باشد سر رفته و به همین خاطر می خواهد سری به جنگل گناه بزند. مادرش می گوید حتی بزرگ ترها هم از جنگل گناه می ترسند، چون پر از اژدهای بنفش و غول سبز یک چشم است و او اجازه ندارد پایش را آن جا بگذارد. اما بیلی کوچولو از پشت پنجره به جنگل گناه نگاه می کند و توی دلش می گوید: "ولی من بالاخره می روم و یک ذره هم نمی ترسم." اما پا گذاشتن به جنگل گناه همان و ... بهتر است بقیه داستان را خودتان در کتاب بخوانید!

کتاب آدم کوچولوها

رولد دال
رولد دال، زاده ی ۱۳ سپتامبر ۱۹۱۶ و درگذشته ی ۲۳ نوامبر ۱۹۹۰، داستان نویس و فیلم نامه نویس اهل ولز بریتانیا و از مشهورترین نویسنده های انگلیسی است که والدینش نروژی الاصل بودند و اوج شکوفایی او به عنوان نویسنده برای کودکان و بزرگسالان در دهه ی ۱۹۴۰ بود.مهم ترین آثار او چارلی و کارخانه شکلات سازی، جیمز و هلوی غول پیکر، ماتیلدا و داستان های چشم نداشتنی است. بیشتر آثار او به فیلم درآمده اند.او در ۱۹۱۶ در لانداف گلامورگان به دنیا آمد. در جنگ جهانی دوم به نیروی هوایی انگلستان در نایروبی پیوست. مدتی ...
قسمت هایی از کتاب آدم کوچولوها (لذت متن)
مادر بیلی کوچولو، همیشه به او می گفت که چه کاری را اجازه دارد بکند و چه کاری را اجازه ندارد بکند. تمام کارهایی را که او اجازه داشت بکند، کارهای خسته کننده ای بودند، اما کارهایی را که اجازه نداشت بکند، کارهای جالب و هیجان انگیزی بودند. یکی از کارهایی که هرگز و هرگز اجازه نداشت بکند، و این کار از همه ی کارها هیجان انگیزتر بود، این بود که نباید از در باغ بیرون می رفت و دنیای آن طرف باغ را می دید. عصر یکی از روزهای آفتابی تابستان، بیلی کوچولو توی اتاق نشیمن، روی صندلی زانو زده بود و از پشت پنجره، به دنیای عجیب آن طرف خیره نگاه می کرد. مادرش توی آشپزخانه داشت لباس اتو می کرد و با آن که در باز بود، نمی توانست بیلی را ببیند