کتاب در

The Door
کد کتاب : 18689
مترجم :
شابک : 978-6007806869
قطع : پالتویی
تعداد صفحه : 476
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : 1987
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 9
زودترین زمان ارسال : 3 اردیبهشت

شهر ممنوعه
The Door
کد کتاب : 26576
مترجم :
شابک : 978-6001199387
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 314
سال انتشار شمسی : 1399
سال انتشار میلادی : 1987
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 2
زودترین زمان ارسال : ---

معرفی کتاب در اثر ماگدا سابو

نویسنده ای جوان که سرش شلوغ است و در تلاش است که با کارهای خانه کنار بیاید ، خدمتکاری را که یکی از دوست هایش به او معرفی کرده را استخدام می کند. شهرت خدمتکار به قابل اعتماد بودن و راندمانی است که دارد. به همین دلیل او کمی عجیب وغریب به نظر می رسد. سرسخت است و بدزبان و بی اعتنایی آشکاری به نظرات کارفرمای خود دارد. با این اوصاف او حتی ممکن است دیوانه باشد. او به هیچ کس اجازه نمی دهد تا پا در خانه اش بگذارد. او خود را با یک حجاب می پوشاند و به همین اندازه هم از زندگی شخصی خود محافظت می کند. با این حال همانقدر که از امرنس می ترسند به او احترام هم می گذارند همانطور که داستان پیش می رود انرژی و اشتیاق او را برای کمک کردن بیشتر معلوم می شود، چیزی که هرگونه شک و تردید ناشی از رفتار عجیب او را از بین می برد. حکایتی زیبا و روایت شده که بیانگر رابطه ی عجیبی است که بیش از 20 سال بین نویسنده و خدمتکار او ایجاد شده است. بعد از یک شروع ناگهانی و تند ، احساسات خوشایندی شکل می گیرد و در نهایت نویسنده از آنچه که به یک رابطه جدا ناشدنی تبدیل شده است، سود می برد. به طور همزمان ما به گذشته ی غم انگیز امرنس نیز را پی می بریم که در قسمت هایی در سراسر کتاب آشکار شده است.

کتاب در


ویژگی های کتاب در

برنده جایزه فمینا سال 2003

نامزد جایزه مستقل داستانی خارجی سال 2006

برنده جایزه ترجمه آکسفورد - ویدنفلد سال 2006

ماگدا سابو
ماگدا سابو(5 اکتبر 1917 - 19 نوامبر 2007) رمان نویس مجارستانی بود. او همچنین درام، مقاله مطالعات، خاطرات و شعر می نوشت. او با 42 نشریه و بیش از 30 زبان، بیشترین نویسنده ترجمه شده مجارستانی است.سابو کار نویسندگی خود را به عنوان شاعر آغاز کرد و اولین کتاب شعر خود را به نام Bárány ("بره") در سال 1947 منتشر کرد، که در سال 1949 توسط ویسزا آز emberig ("بازگشت به انسان") دنبال شد. در سال 1949 به او جایزه باگگارتناهدا شد، که بلافاصله پس از آنکه به سابو برچسب دشمن حزب کمونیست زده شد، پس ...
قسمت هایی از کتاب در (لذت متن)
من خیلی کم خواب می بینم. اما هر وقت خواب می بینم خیس عرق، با تکانی از خواب می پرم. بعد به پشت دراز می کشم و صبر می کنم ضربان قلب هراسانم آرام تر شود و با خودم به قدرت جادوی حیت آور شب که گرفتارش شده ام فکر می کنم. دختربچه که بودم، و همین طور در جوانی، خواب نمی دیدم، نه خواب خوب و نه خواب بد و...

اعتراف در دین من جایی ندارد، اعتراقی که به واسطه آن از زبان کشیش اقرار می کنیم که گناهکاریم، اعتراف به اینکه مستحق لعن و نفرین ایم، به این دلیل که خودخواسته ده فرمان را زیرپا گذاشته ایم، اعترافی که بعد از آن، بدون نیاز به توضیح یا ارائه جزئیات مسئول آمرزش می شویم. اما من می خواهم توضیح دهم، می خواهم این جزئیات را به زبان بیاورم. این کتاب را محض اطلاع خدا، که از سر ضمیرم آگاه است ننوشته ام و نه حتی محض خاطر ارواح مردگان یکسر بینا که هم شاهد زندگی ام در ساعات بیداری اند هم شاهد رویاهایم. من برای دیگران می نویسم. تا حالا با شهامت زندگی کرده ام و امیدم این است که همین طور هم بمیرم، شجاعانه و به دور از دروغ. اما برای ژنین چیزی باید رک و بی پروا اقرار کنم. امرنس را من کشتم. اما این واقعیت که قصدم نجات او بود، نه نابودی او چیزی را عوض نمی کند.

در اولین دیدار خیلی دلم می خواست از ظاهرش چیزی دستگیرم شود، اما از اینکه اجازه این کار را به من نداد رنجیدم. مثل مجسمه بی حرکت رو به رویم ایستاده بود، در برابر نگاه کنجکاو من، نه خشک و رسمی، بلکه کم و بیش خودباخته به نظر می رسید. چیزی از پیشانی اش دیده نمی شد. آن موقع نمی دانستم که قرار است او را فقط در بالین مرگش بدون روسری ببینم. تا آن موقع همیشه با حجاب اینجا و آنجا می رفت، مثل کاتولیکی مومن یا جهودزنی در سوگواری هفت روزه، مثل کسی که ایمانش به او اجازه نمی داد نزد پروردگار بدون پوشاندن سر حاضر شود.