کتاب ظلمات سپید

The White Darkness
روایت سفرهای اکتشافی «هنری ورزلی» به قطب جنوب
کد کتاب : 35292
مترجم :
شابک : 978-6008067702
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 100
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : 2018
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 3
زودترین زمان ارسال : 5 اردیبهشت

«دیوید گرن» از نویسندگان پرفروش نیویورک تایمز

معرفی کتاب ظلمات سپید اثر دیوید گرن

کتاب «ظلمات سپید» اثری نوشته ی «دیوید گرن» است که اولین بار در سال 2018 به انتشار رسید. «هنری ورزلی» در سال 2008 به همراه تیمی دو نفره، سفری را به مقصد قطب جنوب آغاز کرد و به نبرد با سرزمین های یخ زده و متروک، خستگی جسمانی مخاطره آمیز و شکاف های پنهان در زیر یخچال ها رفت. با این حال، او پس از بازگشت به خانه دوباره احساس کرد که می خواهد این سفر را تجربه کند. «ورزلی» در 13 نوامبر سال 2015 و در 55 سالگی، با خانواده اش خداحافظی کرد و راهی مخاطره آمیزترین مأموریت زندگی اش شد: کاوش در قطب جنوب به تنهایی. «دیوید گرن» در این کتاب، داستان «ورزلی» را با تنش و قدرتی مثال زدنی روایت می کند. کتاب «ظلمات سپید»، داستانی مسحورکننده درباره ی شجاعت، عشق و مردی است که تلاش می کند از محدوده های توانایی انسان فراتر رود.

کتاب ظلمات سپید

دیوید گرن
دیوید الیوت گرن زاده 10 مارس 1967 ، روزنامه نگار آمریکایی ، نویسنده مجله نیویورکر و نویسنده پرفروش است.
نکوداشت های کتاب ظلمات سپید
A powerful true story of adventure in the Antarctic.
یک داستان واقعی تأثیرگذار درباره ی ماجراجویی در قطب جنوب.
Barnes & Noble

With straightforward but evocative prose.
با نثری سرراست اما احساس برانگیز.
Christian Science Monitor Christian Science Monitor

Grann is expert at making readers feel as if they are on the journey with the team.
«گرن» در وادار کردن مخاطبین به این که احساس کنند به همراه گروه در سفر هستند، تبحر دارد.
Minneapolis Star Tribune

قسمت هایی از کتاب ظلمات سپید (لذت متن)
«ورزلی» سورتمه اش را که در ابتدای سفر 150 کیلوگرم و دو برابر وزنش بود، با افساری به دور کمرش بسته بود و برای راه رفتن روی یخ، چوب اسکی بسته بود. در هر دستش یک چوب دستی داشت که با فشار دادن آن ها روی زمین به جلو حرکت می کرد. راهپیمایی از ارتفاعی نزدیک به سطح دریا شروع شد و با شیبی سخت رو به بالا ادامه پیدا می کرد.

به تدریج هوا رقیق تر و فشار هوا بیشتر می شد و به همین دلیل، بینی اش دچار خونریزی می شد. خون روی شیشه های عینک آفتابی اش پخش شده بود و انگار در طول مسیرش، غباری به رنگ قرمز تیره تمام سطح برف را پوشانده بود. مسیر که به سراشیبی می رسید، او چوب های اسکی را درمی آورد و روی پاهایش راه می رفت و هر جا شیب سربالایی مسیر زیاد می شد، به پوتین هایش یخ شکن می بست و سلانه سلانه و آرام راه می رفت.

چشم هایش مرتب سطح زیر پا را برای پیدا کردن شکاف های عمیق به دقت بررسی می کرد. یک قدم اشتباه می توانست او را به درون یک شکاف بی نهایت عمیق بکشاند.