حسن زاده داستان «نمکی و مار عینکی» را بر اساس یک افسانه خودساخته خلق کرده است. این رمان که برای نوجوانان نگاشته شده داستان پسرکی به نام نمکی است که در کشور خیالی آفتاب و مهتاب، همراه با پهلوان تیمور نمایش مارگیری می دهد. دزدها یاقوت های پادشاه را می دزدند و پهلوان تیمور هم مثل خیلی از مردم شهر، برای گرفتن دزدها و گرفتن پاداش از شهر خارج میشود...
کتاب نمکی و مار عینکی
از نویسندگانی است که در تمامی حوزه های ادبی از داستان کودکان، نوجوانان تا رمان برای بزرگسالان دست به نگارش زده است.او نوشتن را از دوران نوجوانی با نگارش نمایشنامه و داستان آغاز کرد.از او تا کنون بیش از ۸۰ اثر چاپ شده است.
مرد به آرامی شروع کرد به گفتن ماجرا:
- ما هفت نفر بودیم. یاقوت ها را که دزدیدیم، به هر نفر یک یاقوت رسید و هرکس به ولایت خودش رفت.
- ولایت تو کجاست؟
- ما می دانستیم که دنبالمان خواهند کرد. برای همین، قرار شد من در این کاروان سرا بمانم و شایع کنم که دزدها را دیده ام که به سمت شرق می روند.
- و همه را گمراه کنی؟
- چاره ای جز این نبود. البته نقشه ی خوبی هم بود. دیدی که همه را فریب دادم.
- همه به جز من. خوب بقیه کجا هستند؟
- من آن ها را نمی شناسم.
- عجب! دزدی که شریک هایش را نمی شناسد، معرکه است؟! معلوم است که جانت را دوست نداری. عینکی جان آقا خیال ندارد حرف بزند.