کتاب لولو شب ها گریه می کند

Lulu cries at night
کد کتاب : 60754
شابک : 978-6005935615
قطع : جیبی
تعداد صفحه : 320
سال انتشار شمسی : 1395
سال انتشار میلادی : 2016
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 2
زودترین زمان ارسال : ---

معرفی کتاب لولو شب ها گریه می کند اثر مهدی رجبی (1359)

کتاب «لولو شب‌ها گریه می‌کند» داستانی فانتزی درباره‌ی شهری به نام شهر رودخانه‌ای را روایت می کند. مردم شهر رودخانه‌ای معتقدند که شهرشان تنها شهر روی زمین است و خودشان متمدن‌ترین انسان‌های روی زمین؛ و غیر از خودشان فقط کولی‌هایی خانه به دوش آن طرف رودخانه زندگی می‌کنند. تمام اهالی شهر همان‌جا به دنیا آمده، بزرگ شده و همه هم‌دیگر را می‌شناسند. در این شهر بچه‌ها هر شب کابوس‌های وحشتناک می بینند و بیشترشان از ترس جای خود را خیس می‌کنند. روزی مرد غریبه‌ای به نام آقای خال‌خالی به همراه سگ زردش وارد شهر می‌شود. او خود را یک گیاه شناس معرفی کرده و ادعا می‌کند برای پیدا کردن گونه های جدید گیاهی وارد آنجا شده است. وقتی از اهالی سراغ مسافرخانه‌ی شهر را می گیرد، متوجه میٰشود که آنٰ‌جا هیچ مسافرخانه‌ای ندارد و هر کسی بخواهد چند روزی در شهر بماند، ‌باید موافقت شورای شهر را جلب کند. آقای خال‌خالی موفق می‌شود اجازه‌ی شورا را کسب کند و آن‌ها خانه‌ای را برای سکونت در اختیارش قرار می‌دهند. وقتی آقای خال‌خالی از کابوس‌های شبانه‌ی بچه ها باخبر می‌شود، ادعا می‌کند که سگش یک سگ عادی نیست و می‌تواند کابوس‌ها را بخورد و از بین ببرد. سپس به چند نفر از اعضای شورای شهر پیشنهاد می‌کند که اجازه بدهند به کمک سگش بچه‌ها را از شر کابوس های وحشتناکشان خلاص کند.

کتاب لولو شب ها گریه می کند

مهدی رجبی (1359)
مهدی رجبی متولد شهریور ۱۳۵۹- خمین می باشد. وی دارایلیسانس فیلم‌سازی (دانشکده‌ی صدا و سیما) و فوق‌لیسانس ادبیات نمایشی (دانشگاه تربیت مدرس) است. رجبینگارش فیلم‌نامه‌ی چند سریال و فیلم تلویزیونی و انیمیشن تجربی و کسب جوایز متعدد داخلی و بین‌المللی را انجام داده است. او برای کتاب فراموشان‌ این زمستان؛ کاندیدای بهترین مجموعه داستان جایزه‌ی ادبی یلدا،‌ ۱۳۸۴، معمای دیوانه‌ی کله‌آبی؛ کاندیدای جایزه‌ی ادبی اصفهان ۱۳۸۷ و کتاب برگزیده‌ی ک...
قسمت هایی از کتاب لولو شب ها گریه می کند (لذت متن)
آقای خال خالی با خنده پرسید: «چرا همیشه دندان هایتان را می کنید؟» مرد که همچنان با دندانش طفره و تقلا می کرد، گفت: «چون سالهاست که دندانهایم را می کنم و دندان جدید درمی آورم. شاید تا حالا هزار تا دندان کنده باشم.» بعد دندان های ریز روی لثه اش را با انگشت نشان داد و گفت: «اینها را هم وقتی بزرگ بشوند، می کنم. دوباره جایشان در می آید. من هزار دندانم!» مرد این را گفت و با یک فشار ناگهانی، دندان را از فکش جدا کرد. دندان را که ریشه ی خون آلودی داشت، کف دستش انداخت، بالا و پایینش کرد و انداختش میان بوته ها.