کتاب لانه کاغذی

The Nest
کد کتاب : 1121
مترجم :
شابک : 978-600-462-207-3
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 152
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : 2015
نوع جلد : جلد نرم
سری چاپ : 6
زودترین زمان ارسال : 3 اردیبهشت

برنده ی جایزه ی ادبیات کودک TD

معرفی کتاب لانه کاغذی اثر کنت اوپل

کتاب لانه کاغذی، اثری نوشته ی کنت آپل است که نخستین بار در سال 2015 به چاپ رسید. تابستان برای بعضی از بچه ها، فصل لذت بردن از زندگی در زیر آفتاب است اما برای استیو فقط فصل دیگری پر از نگرانی است: نگرانی درباره ی برادر تازه متولد شده ی بیمارش که با مرگ دسته و پنجه نرم می کند؛ نگرانی درباره ی پدر و مادرش که تلاش می کنند قوی بمانند؛ حتی نگرانی درباره ی لانه ی زنبوری که به شکلی تهدیدآمیز در حال بزرگ شدن روی لبه ی پشت بام است. زمانی که زنبور ملکه ی اسرارآمیزی به رویاهای استیو یورش می برد و به او می گوید که می تواند برادرش را بهبود بخشد، او با خود فکر می کند که بالاخره دعاهایش شنیده شده اند. تمام کاری که استیو باید بکند، گفتن «بله» است. اما «بله»، کلمه ای قدرتمند و البته، خطرناک است. آیا می توان این کلمه را پس از جاری شدن بر زبان پس گرفت؟ آپل در این شاهکار وهم آلود، داستان هیجان انگیزی را خلق کرده که به کاوش در ناتوانی ها، تفاوت ها، ترس ها، رویاها و امیدهای انسان ها می پردازد.

کتاب لانه کاغذی

کنت اوپل
کنت اوپل، زاده ی 31 آگوست 1967، نویسنده ی کانادایی است. آپل در پورت آلبرنی به دنیا آمد و کودکی اش را در بریتیش کلمبیا گذراند. او همچنین در انگلستان و ایرلند نیز زندگی کرد. آپل اولین کتاب خود را در سال 1985 و در زمان تحصیل در دانشگاه سنت مایکلز به رشته ی تحریر درآورد. او سپس به ترینیتی کالج دانشگاه تورنتو رفت و در رشته های مطالعات سینما و زبان انگلیسی به تحصیل پرداخت. آپل سپس به انگلستان رفت و در آن جا چندین و چند کتاب را خلق کرد.
نکوداشت های کتاب لانه کاغذی
The Nest leaves a lasting mark on the memory.
کتاب لانه کاغذی، تأثیری ماندگار بر ذهن می گذارد.
New York Times Book Review New York Times Book Review

One of the most acclaimed books of the year.
یکی از تحسین شده ترین کتاب های سال.
Barnes & Noble

Outstanding.
خارق العاده.
Booklist Booklist

قسمت هایی از کتاب لانه کاغذی (لذت متن)
اولین باری که دیدمشان، فکر کردم فرشته اند. با آن بال های کم رنگ نازک و موسیقی ای که ازشان بیرون می زد، و هاله ی نور اطرافشان، چه چیز دیگری ممکن بود باشند؟ بلافاصله حس کردم مدت هاست مراقبم هستند و منتظرند، و من را می شناسند. دهمین شب بعد از به دنیا آمدن بچه به خوابم آمدند.

بچه مشکل داشت، اما هیچ کس نمی دانست چجور مشکلی، نه ما، و نه دکترها. بعد از یک هفته بستری بودن در بیمارستان، به بابا و مامان اجازه دادند او را به خانه بیاورند، اما تقریبا هر روز برای انجام آزمایش های جدید دوباره به بیمارستان می رفتند. مامان و بابا هر بار با کمی اطلاعات بیشتر و حدس و گمان های تازه برمی گشتند. مشکلش ویروس نبود که بعد از مدتی بهبودی اش را به دست بیاورد. از آن جور مریضی ها نبود. احتمال داشت از آن بیماری هایی باشد که هیچ وقت بهتر نمی شوند. احتمال داشت هیچ وقت نتواند حرف بزند. نتواند راه برود. نتواند خودش غذا بخورد. حتی ممکن بود زنده نماند.

از زنبور متنفر بودم، اما خوشم نمی آمد به قبر دسته جمعی خیسشان نگاه کنم، چند زنبوری که زنده مانده بودند، به زحمت از لای جنازه ی باقی زنبورها بالا می آمدند و بیهوده تلاش می کردند خودشان را آزاد کنند. شبیه منظره ی جهنم در یکی از نقاشی های قدیمی بود که در نمایشگاه هنر دیده بودم و هیچ وقت فراموشش نمی کردم. به هر حال، تعداد زیادی زنبور زرد دور میزمان جمع شده بودند، بیشترشان اطراف پارچ لیموناد بودند. چشم از آن ها برنمی داشتم.