کتاب آواز فاخته

Cuckoo Song
کد کتاب : 69005
مترجم :
شابک : 978-6222741600
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 456
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : 2014
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 2
زودترین زمان ارسال : 5 اردیبهشت

برنده ی جایزه ی بهترین کتاب فانتزی بریتانیا سال 2015

معرفی کتاب آواز فاخته اثر فرانسیس هاردینگ

کتاب «آواز فاخته» رمانی نوشته ی «فرانسیس هاردینگ» است که نخستین بار در سال 2014 انتشار یافت. «تریس» به شکل اتفاقی به درون یک تالاب سقوط می کند و تا آستانه ی مرگ پیش می رود. او پس از به هوش آمدن، درمی یابد که دنیای پیرامونش تغییرات عجیبی کرده است—از جمله این که خاطرات او، محو و ناپیوسته هستند، و مانکن های درون مغازه ها و عروسک ها سرشان را می چرخانند تا حرکت های «تریس» را با چشم دنبال کنند. «تریس» ولع و عطشی عمیق را در خود احساس می کند که نمی تواند آن را با غذاهای انسان ها فرو بنشاند، به همین خاطر او مشکوک شده که شاید دیگر انسان نباشد. «هاردینگ» با این داستان جذاب، به شکلی عمیق به کاوش در جنبه های تاریک زندگی خانوادگی و تأثیرات ویرانگر جنگ بر انسان ها می پردازد.

کتاب آواز فاخته

فرانسیس هاردینگ
فرانسیس هاردینگ (زاده 1973) نویسنده کتاب های کودکان انگلیسی است. اولین رمان او ، Fly By Night ، در سال 2006 برنده جایزه برنفورد بواس شد و به عنوان یکی از بهترین کتابهای مجله کتابخانه مدرسه در لیست قرار گرفت ، در حالی که رمان 2015 او درخت دروغ برنده جایزه 2015 کتاب Costa شد ، اولین کتاب کودک پس از فیلیپ. پلمن The Amber Spyglass در سال 2001. او همچنین نامزد دریافت و دریافت تعدادی جایزه دیگر برای رمانهایش و همچنین برخی از داستانهای کوتاه خود شده است.
نکوداشت های کتاب آواز فاخته
Vivid, frightening, and inventive.
ملموس، ترسناک، و مبتکرانه.
Booklist Booklist

A sophisticated, disturbing tale that shivers with suspense.
داستانی هوشمندانه و تشویش آور که سرشار از تعلیق است.
Horn Book Horn Book

A creative work that offers a nuanced depiction of grief within the structure of a well-wrought fantasy.
اثری خلاقانه که تصویری پرظرافت از اندوه را در قالب یک داستان فانتزی خوش ساخت، ارائه می کند.
School Library Journal School Library Journal

قسمت هایی از کتاب آواز فاخته (لذت متن)
«تریس» سر جایش ماند و به صدای قدم های مادرش گوش داد که از راهرو گذشت و رفت. از دور صدای بسته شدن دری آمد، سپس از پشت آن صدای زمزمه ی مبهم گفت و گویی به گوش رسید. «تریس» بالاخره جرئت کرد از زیر تخت بیرون بیاید.

«خدا کنه این دفعه درست اومده باشم...» در را باز کرد و با اتاق کوچکی مواجه شد که بلافاصله آن را شناخت؛ خیالش راحت شد. لحاف چهل تکه ی روی تخت، کتاب جدید پری های گل روی میز، کاغذدیواری زرد کم رنگ... بله، این اتاق خودش بود.

موجی از آسایش خاطر درونش فوران کرد، سپس از جوش و خروش افتاد و از بین رفت و بعدش چیزی جز سرما و تردید در او نماند. حتی اینجا، یعنی آشیانه ی کوچک خودش هم هیچ حس تسلی یا امنیتی به او نداد.