کتاب قصه ای که تمام نمی شود

Ghesse
  • 15 % تخفیف
    22,000 | 18,700 تومان
  • موجود
  • انتشارات: به نگار به نگار
    نویسنده: المیرا حصارکی
کد کتاب : 93351
شابک : 978-6008621195
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 100
سال انتشار شمسی : 1398
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 1
زودترین زمان ارسال : 18 اردیبهشت

معرفی کتاب قصه ای که تمام نمی شود اثر المیرا حصارکی

کتاب قصه ای که تمام نمی شود ۴ داستان از زندگی ۴ زن است. هرکدام قصه‌ای متفاوت دارند و با بیان زیبا و جذابشان خواننده را به زندگی خودشان می‌برند. این کتاب داستان زندگی زنان طبقهٔ متوسط جامعه است. زنانی که در بخش بزرگی از زندگی خود دیده نشدند، به آن‌ها به‌عنوان جنس دوم نگاه شده و برای رسیدن به خواسته‌هایشان مجبور شده‌اند بیشتر از مردان تلاش کنند.

زبان کتاب روان است، لحن شخصیت‌ها با هم متفاوت است و همین موضوع جذابیت کتاب را چندبرابر کرده است.

کتاب قصه ای که تمام نمی شود

دسته بندی های کتاب قصه ای که تمام نمی شود
قسمت هایی از کتاب قصه ای که تمام نمی شود (لذت متن)
«لب هایم به هم دوخته شده و صدایی ندارم. حال و احوالم را که می بیند، خودش می آید و کنارم می نشیند؛ ریه ای که احتمالا تا حالا پر شده از دود سیگار، پر می شود از بوی بهارنارنج. در دل می گویم من قصه این زن را شنیده ام و او را می شناسم، اما دیگر کار از کار گذشته است. تمام ترکیبات ذهنی به هم ریخته است و حالا باید بنشینم و گوش بدهم تا به خاطر بیاورم و راهم را میان این هزارتوی غریب پیدا کنم. بدون کوچکترین وقفه ای شروع می کند و این یعنی وقت کافی نیست. احتمالا این قصه را شنیده ای، اما آن قدر دور بوده که یادت نیست. شاید هم حالا ذهن یاری ات نمی کند. اما می توانم قول شرف بدهم که این داستان را حداقل یک بار در زندگی ات شنیده ای. شوهر کله شقی داشتم. پسر خان بود؛ می دانی که پسر خان بودن چقدر سخت و البته آسان است. همه دخترها عاشقش بودند و پدر و مادرهای خیال باف ده که دختران دم بخت داشتند، هر روز یکی از هنرهای دخترانشان را به رخ می کشیدند. دعوا می کردند و معرکه به راه می انداختند. بی خبر از اینکه مرتضی خان کلا در این حوالی سیر نمی کرد. نه علاقه ای به ماندن در آن ده کوره داشت و نه دوست داشت پسر خان باشد. به نظرش حاج بابا از راه درستی به آن زمین ها نرسیده بود و دوست نداشت آن زمین ها به او برسد. عاشق سیستم نظامی کشور و در یک کلام، یک میهن پرست واقعی بود. برخلاف پدر از اینکه قرار باشد روزی آن زمین ها را اداره کند پشتش می لرزید و همیشه راهی برای فرار کردن پیدا می کرد. شکوفه، مادرش، عاشق مرتضی خان بود. پسر ارشدش، پسری که هزار و یک درد را هنگام زایمان تحمل کرده بود و زمانی که مرتضی خان به دنیا آمد، طبیب گفته بود که بچه نارس است و احتمالا زنده نمی ماند. اما مهر مادری شکوفه نقشه دیگری چیده بود و سرنوشت مرتضی خان قرار نبود در چند روز و چند ماه خلاصه شود. از همان روزهای اول برای هل کشیدن روز دامادی اش نقشه کشیده بود و حالا وقت اجرا کردن آن ها بود. شکوفه درست شبیه تمام مادران این سرزمین همیشه پشت مرتضی خان درمی آمد و هر وقت حاج بابا خلقش تنگ می شد و می خواست برای پسر ارشد خانواده گوشت تلخی کند، سینه سپر می کرد و می گفت کاری به کار او نداشته باشد.»
متن کتاب