کتاب رومئو و ژولیت

Romeo And Juliet
داستان های شکسپیر برای نوجوانان
کد کتاب : 94687
مترجم :
شابک : 978-9643073367
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 64
سال انتشار شمسی : 1398
سال انتشار میلادی : 2002
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 101
زودترین زمان ارسال : 5 اردیبهشت

معرفی کتاب رومئو و ژولیت اثر اندرو متیوز

رومئو و ژولیت تراژدی است که ویلیام شکسپیر در اوایل زندگی حرفه‌ای خود درباره عشق دو جوان ایتالیایی از خانواده‌های متخاصم نوشته است. این نمایشنامه یکی از محبوب‌ترین نمایشنامه‌های شکسپیر در طول زندگی‌اش بود و همراه با هملت، یکی از خوانده شده ترین نمایشنامه‌های اوست.
رومئو و ژولیت متعلق به سنت عاشقانه های غم انگیز است که به دوران باستان بازمی گردد. طرح داستان بر اساس یک داستان ایتالیایی نوشته ماتئو باندلو است که به عنوان تاریخ تراژیک رومئوس و ژولیت توسط آرتور بروک در سال 1562 به شعر ترجمه شده است و در سال 1567 در کاخ لذت توسط ویلیام پینتر به نثر بازگو شده است.
استفاده شکسپیر از ساختار دراماتیک شاعرانه (شامل جلوه‌هایی مانند جابه‌جایی بین کمدی و تراژدی برای افزایش تنش، بسط شخصیت‌های فرعی، و طرح‌های فرعی متعدد برای زینت بخشیدن به داستان) به عنوان نشانه اولیه مهارت دراماتیک او مورد ستایش قرار گرفته است. این نمایشنامه اشکال مختلف شعری را به شخصیت‌های مختلف نسبت می‌دهد و گاهی با رشد شخصیت، شکل را تغییر می‌دهد. برای مثال رومئو در طول نمایشنامه در غزل مهارت بیشتری پیدا می کند.

کتاب رومئو و ژولیت

اندرو متیوز
اندرو متیوز (متولد ۴ نوامبر ۱۹۵۷) سخنران و نویسنده استرالیایی است که به خاطر کتاب‌های متعدد خود در زمینه کمک به خود شناخته شده است.متیوس در ویکتور هاربر، استرالیای جنوبی به دنیا آمد. او در سال 1988 نویسنده تمام وقت شد و از آن زمان تاکنون 11 کتاب نوشته و تصویرگری کرده است. کتاب او شاد بودن! این کتاب در سال 1988 نوشته و منتشر شد. 7 میلیون نسخه فروخته و به 42 زبان منتشر شده است.
قسمت هایی از کتاب رومئو و ژولیت (لذت متن)
ژولیت به موی خرمایی براق و چشمان خاکستری و حیرت زده ی مرد جوان که سرشار از شرم و تعجب بودند، نگاه گذرایی انداخت. نیمه لبخندی که روی دهان مرد جوان نقش بسته بود، باعث شد چهره ی ژولیت سرخ شود. او دریافت که نمی تواند از چهره ی مرد جوان چشم بردارد. رومئو گفت:« بانوی من! اگر حضورمن سبب رنجشتان شده، پوزش می طلبم.» ژولیت با تبسم گفتک« آقا! حضور شما سبب رنجش نشده است و من هم نرنجیده ام.» انگار نیروهای ناشناخته ای آنان را مانند پروانه ای دور شمع، جذب یکدیگر کرده بودند. گویی تالار و نوازندگان ناپدید شدند. به نظر می رسید که آنان تنها کسانی بودند که در این جهان زندگی می کردند. سپش رومئو به ژولیت نگاهی انداخت و در فکر فرو رفت. با خود گفت:« همیشه وقتی که فکر می کردم عاشقم، مانند بچه ای بودم که مشغول بازی است. ولی اکنون واقعا عاشقم. نمی دانم آیا او چنین احساسی دارد؟»