«باروخ اسپینوزا» را بهتر بشناسیم



با این مطلب همراه شوید تا درباره ی حقایقی مربوط به باورها، روابط و زندگی این مرد شگفت انگیز، بیشتر بدانیم.

«باروخ اسپینوزا» یکی از تأثیرگذارترین فیلسوفان مدرن در نظر گرفته می شود چرا که مشارکت های ماندگارش در این حوزه، راه را برای بسیاری از اندیشمندانِ پس از او باز کرد. «اسپینوزا» که در شهر «آمستردام» به دنیا آمد و بزرگ شد، اکنون به شکل گسترده به عنوان برجسته ترین فیلسوف هلندی در تمام اعصار شناخته می شود. با این مطلب همراه شوید تا درباره ی حقایقی مربوط به باورها، روابط و زندگی این مرد شگفت انگیز، بیشتر بدانیم.

 

 

 

 

تولد در خانواده ی مهاجر پرتغالی

 

در قرن شانزدهم، یهودیانی که در «شبه جزیره ایبِری» در جنوب غربی اروپا زندگی می کردند، به شکل پیوسته توسط نیروهای پرتغالی و اسپانیاییِ «تفتیش عقاید» مورد تهدید قرار می گرفتند. بسیاری از آن ها تصمیم گرفتند به جای مسیحی شدن یا مواجهه با مجازات های شدید، مهاجرت کنند و در سایر کشورهای اروپایی ساکن شوند. والدینِ پدر و مادر «اسپینوزا» در ابتدا به شهر «نانت» رفتند اما در سال 1615 از فرانسه اخراج شدند. آن ها پس از این اتفاق، به هلند گریختند چرا که یهودیان در این کشور با آزار و اذیت های کمتری مواجه بودند.

 

در صورتی که حقیقت جوهرهای راستین در خارج از عقل وجود نمی یابد مگر در خود جوهرها، که حقیقت جوهر به واسطه ی خودش تصور می شود. بنابراین اگر کسی بگوید که تصوری روشن و متمایز، یعنی درست، از جوهر دارد، ولی با وجود این، شک می کند که چنین جوهری موجود است یا نه، درست مانند کسی که می گوید تصوری درست دارد، اما با وجود این در درستی آن شک می کند. همینطور اگر کسی بگوید که جوهر مخلوق است، مثل این است که بگوید تصور نادرست ممکن است درست باشد، که به سختی می توان سخنی نامعقول تر از آن تصور کرد. بنابراین بالضروره است باید پذیرفت که وجود جوهر مانند ذاتش، حقیقتی سرمدی است، و لذا، با برهانی دیگر می توان مبرهن داشت که ممکن نیست دو جوهر موجود باشند که طبیعتشان واحد باشد، که شاید اکنون زمان مناسب اقامه ی آن باشد.—از کتاب «اخلاق»

 

زندگی در آمستردام

 

والدین «اسپینوزا» مانند بسیاری از خانواده های یهودی دیگر، در محله ای به نام «جودِنبورت» زندگی می کردند، در نزدیکی مکانی که بعدها به یکی از میدان های بزرگ شهر آمستردام تبدیل شد. پس از این که خانواده ی «اسپینوزا» این خانه را ترک کردند، ساختمان توسط گروهی از کاتولیک هایی خریداری شد که مجبور بودند به شکل مخفیانه آداب و نیایش های دینی خود را به جا آورند چرا که دولت پروتستان هلند، مذهب کاتولیک را ممنوع اعلام کرده بود. در نهایت، این خانه به یک کلیسای کاتولیک بزرگ تبدیل شد که امروزه نیز پابرجا است.

 

 

مواجهه با تهدیدها

 

 

«اسپینوزا» در همان نخستین سال های جوانی، نگرش های فلسفیِ رادیکالی را شکل داده بود که با باورهای یهودی و مسیحی سازگاری نداشت. او در آن سال ها استدلال می کرد خدا دارای یکی بدن فیزیکی است که از طریق جهان مادی جلوه گر شده است—ایده ای که توسط هر دو مذهب، ارتداد تلقی می شد. «اسپینوزا» پس از چند بار تجربه ی درگیری با افراد مختلف، در خارج از کنیسه ای در آمستردام مورد حمله ی مردی ناشناس قرار گرفت که چاقویی کوچک در دست داشت. اگرچه «اسپینوزا» در این حادثه آسیبی ندید، اما بسیار تحت تأثیر این رویداد قرار گرفت و پس از آن، ردایی را که آن روز به تن داشت به عنوان یک یادآوری از نزدیکیِ مرگ، می پوشید. 

 

 

تعریف واقعی و درست هر شیء، تنها مستلزم و مبین طبیعت معرف است، و نه شیئی دیگر. از این مطلب آشکار می شود که هیچ تعریفی مستلزم و مبین تعداد معینی از جزئیات نیست، زیرا تعریف، تنها مبین طبیعت معرف است. به عنوان مثال، تعریف مثلث تنها مبین تعریف مثلث است، و نه تعداد معینی از مثلث ها. همچنین باید توجه داشت که باید هر موجودی علتی داشته باشد تا به موجب آن به وجود اید. همچنین باید توجه داشت علتی که به موجب آن، شیئی وجود دارد، یا باید در طبیعت و تعریف شیء موجود مندرج شده (که وجود با طبیعت آن مرتبط است) یا بیرون از آن مفروض باشد. از این مقدمات نتیجه می شود که هر گاه تعداد معینی از جزئیات در طبیعت موجود باشد، به ضرورت، باید علتی مفروض شود که چرا آن تعداد معین وجود یافته است، نه بیشتر و ونه کمتر. به عنوان مثال، اگر در عالم بیست انسان وجود داشته باشند (برای سهولت فرض می کنیم همه در یک زمان وجود دارند و پیش از آن ها هم کسی نبوده است) برای این که نشان دهیم چرا بیست نفر وجود دارند، کافی نیست که علت طبیعت نوع انسان را ارائه داد، بلکه علاوه بر آن، لازم است نشان داده شود که چرا بیشتر یا کمتر از بیسن نفر وجود ندارند.—از کتاب «اخلاق»

 

 

 

 


 

 

 

اخراج از اجتماع یهودیان آمستردام

 

«اسپینوزا» در 23 سالگی، به خاطر «ترویج و انتشار باورهای کفرآمیز»، از حضور در اجتماع یهودیان آمستردام منع شد. رهبران انجمن «یهودیان سِفاردیک آمستردام» به منظور طرد کردنِ کاملِ «اسپینوزای» جوان، متنی رسمی را علیه او به انتشار رساندند. لحن این متن به شکلی کم نظیر، تند بود و بیان می کرد هیچکس حق ندارد با «اسپینوزا» ارتباط داشته باشد، اثری از او را بخواند و یا پناهگاهی برای او فراهم کند.

 

 

ممنوعیت با انگیزه های سیاسی

 

اجتماع یهودیان آمستردام در قرن هفدهم، با هراسِ آزار و اذیت های مذهبی و نژادی رو به رو بودند و تلاش می کردند وجهه و اعتبار خود را در میان جمعیت مسیحی شهر حفظ کنند. چون اکثر آن ها از نیروهای «تفتیش عقاید» گریخته بودند، علاقه ای به جلب ناخواسته ی توجهات نسبت به خودشان نداشتند و نگران بودند که مبادا کسی از میان آن ها، به رابطه ی شکننده‌شان با مقامات مسیحی شهر آسیب بزند. «اسپینوزا» در آثار خود، به شکل آشکار باورهای یهودیت ارتدکس—و همینطور مسیحیت—را رد می کند، به همین خاطر شاید اخراج او از اجتماع یهودیان، به دلایل سیاسی و به خاطر اطمینان آن ها از حفظ روابط با مقامات شهر صورت گرفته بوده است.    

 

یقین دارم افرادی که قشاوت آن ها در زمینه ی اشیاء مبهم است و هنوز عادت نکرده اند اشیاء را توسط علت های نخست آن ها مورد شناسایی قرار دهند، به دشواری متوانند برهان این گزاره را درک کنند و بدون تردید، این افراد میان احوال و خود جوهره ها تفاوتی قائل نمی شوند، نمی دانند اشیاء چگونه به وجود آمده اند و در نتیجه، اصلی را که در اشیاءطبیعی می بینند، به جوهره ها نیز اطلاق می کنند، زیرا علت های واقعی اشیاء را نمی دانند، آن ها را با هم می آمیزند و بدون تنافر ذهنی، چنین در نظر می آورند که درختان نیز همچون انسان ها می توانند ناطق باشند و همچنین تصور می کنند که امکان دارد انسان ها از سنگ درست شده باشند، به همان شکل که از نطفه به وجود امده اند؛ و نیز امکان دارد هر صورتی، به صورتی دیگر تغییر یابد. در عین حال، افرادی که طبیعت الهی را از طبیعت انسانی تمییز نمی دهند، عواطف انسانی را به آسانی به خدا نسبت می دهند، به ویژه هنگامی که نمی دانند این عواطف چگونه در نفس پدید می آید.—از کتاب «اخلاق»

 

 

 

سوءتفاهم خداناباوری

 

«اسپینوزا» پس از اخراج، آمستردام را ترک کرد و به کار بر روی آثار فلسفی اش ادامه داد. او برای باقی عمرش، یک خداناباور نامیده و به خاطر نگرش هایش سرزنش شد. با این که «اسپینوزا» بدون تردید با الهیات ارتدکس مخالف بود، اما عقاید خداباورانه اش را حفظ کرد. در این دوره از تاریخ، واژه ی «خداناباور» معمولا به عنوان یک توهین نسبت به طردشدگانِ مذهبی به کار می رفت. «اسپینوزا» برخلاف بسیاری از معاصرینش، استدلال می کرد که انسان ها از طریق درک خود از واقعیت، به شکل پیوسته در حال تجربه ی پدیده های الهی هستند. 

این همان مفهومی است که «اسپینوزا» نامش را «خدا به مثابه طبیعت» گذاشت؛ مفهومی که بیان می کند تمام واقعیت، با پدیده های الهی همسان است و همه چیز در جهان هستی، خدایی جهان‌شمول را تشکیل می دهد. «اسپینوزا» این باور را رد می کند که خدا جهان را طراحی کرد و آفرید، و سپس از آن بیرون رفت تا گهگاهی از طریق معجزات به آن بازگردد. «اسپینوزا» در عوض استدلال می کند که خدا، خود جهان و تمام چیزها در آن است.

 

 

رنج به خاطر درک نادرست

 

جهان در نظر «اسپینوزا»، کاملا از پیش تعیین شده است و هستی انسان، عاری از هر گونه اراده ی آزاد حقیقی. طبق فلسفه ی او، زنجیره ی علت و معلول، گریزناپذیر است به این معنا که آینده از قبل تعیین شده است. اگرچه این مفهوم ممکن است تاریک و غم انگیز به نظر برسد، «اسپینوزا» راهی جایگزین را برای «تقدیرگرایی» به مخاطبینش ارائه می کند. «اسپینوزا» در تحسین شده ترین اثرش، کتاب «اخلاق»، استدلال می کند که از طریق پذیرش این که جهان از پیش تعیین شده است، انسان ها می توانند از رنج های بیشتر اجتناب کنند، چرا که مطالعه و درک قوانینی که بر هستی حاکم است و پدیده ها را رقم می زند، این فرصت را در اختیار انسان ها قرار می دهد که به واقعیت نزدیک تر شوند و همینطور آمادگی بیشتری برای مواجهه با سختی های اجتناب ناپذیر زندگی داشته باشند.

 

 

از این موضوع می توان دریافت که دو صفت به درستی جدا از هم، یعنی هر یک بدون کمک دیگری، به تصویر کشیده می شود، ولی در عین حال نمی توان از این موضوع نتیجه گرفت که آن ها تشکیل دهنده یا معرف دو موجود یا دو جوهره ی مختلف باشند، زیرا اقتضای نفس طبیعت جوهره این است که هر یک از صفات آن، به نفس خوددرذهنبه تصویر کشیده می شود. دلیل امر این است که حوهره، همه ی صفات آن را با هم دارد و ممکن نیست یکی از دیگری به دست آمده باشد، بلکه هر یک بیانگر واقعیت یا موجودیت حوهره است. بنابراین بخشیدن صفات گوناگون به جوهره ی واحد، نه تنها نمی تواند نامعقول باشد، بلکه در جهان، امری آشکارتر از این نیست که هر موجودی را باید تحت صفتی تصور کرد و هر قدر واقعیت یا موجودیت آن بیشتر باشد، به همان اندازه صفات بیشتری خواهد داشت که ضرورت یا ابدیت و نامتناهی بودن را بیان می کند و در نتیجه، نمی توان امری روشن تر از این یافت که یک موجود، در صورتی باید نامتناهی مطلق شناخته شود که تعیین شده با صفات نامتناهی باشد که هر یک ذاتی را بیان می کند که نامتناهی و ابدی است.—از کتاب «اخلاق»

 

 

فیلسوف لنزساز

 

اگرچه چندین تن از دانشگاهیان و اعضای حلقه های آکادمیک با فلسفه ی پیشگامانه ی «اسپنوزا» آشنایی داشتند، اما ایده های او در زمان حیاتش، نسبتا ناشناخته باقی ماند. در حقیقت، «اسپینوزا» پس از مشکلاتش در آمستردام، تلاش کرد زندگی آرامی را سپری کند، و آثارش را نیز به انتشار نرساند. او برای تأمین مخارج زندگی، به عنوان سازنده ی عدسی یا لنزهای طبی چشم فعالیت می کرد. لنزهای ساخته شده توسط او در سراسر هلند به شهرت رسید و مهارت «اسپینوزا» توسط دانشمندان هلندی معروف همچون «کریستیان هویگنِس» و «تئودور کِرکرینگ» مورد تحسین قرار گرفت. البته این شغل باعث می شد «اسپینوزا» همیشه در حال تنفس هوایی سرشار از ذرات ریز شیشه باشد، و همین شرایط احتمالا در شکل گیری بیماری ریوی حادی که در نهایت باعث مرگ نسبتا زودهنگام او در 44 سالگی شد، نقش ایفا کرد.