1. خانه
  2. /
  3. بلاگ
  4. /
  5. چگونگی خلق «شخصیت اصلی» در داستان‌ها

چگونگی خلق «شخصیت اصلی» در داستان‌ها

Writing a Main Character

«شخصیت اصلی»، کاراکتری است که به واسطه‌ی او می توانیم جهان خلق‌شده توسط نویسنده را مشاهده کنیم.

«شخصیت اصلی» در داستان ها، سبک ها و گونه های متنوعی دارد و چگونگی رفتار و نوع شخصیت او، تا حد زیادی به داستانی که می خواهیم روایت کنیم، وابسته است. یک «شخصیت اصلی» حتما نباید فردی خوب باشد، اما نویسنده باید کاری کند که این کاراکتر برای مخاطبین، به‌یادماندنی و قابل همذات‌پنداری به نظر برسد—و البته در پیشروی پیرنگ (یا طرح داستانی) اثر نیز نقش ایفا کند.




«شخصیت اصلی»، کاراکتری است که به واسطه‌ی او می توانیم جهان خلق‌شده توسط نویسنده را مشاهده کنیم. این شخصیت ممکن است «قهرمان»، «راوی»، یا بهترین دوست «پروتاگونیست» باشد: شخصیتی مهم که در داستان نقش دارد، با «شخصیت ثانویه» و «شخصیت مکمل» ارتباط برقرار می کند، و به شکل شخصی تحت تأثیر کشمکش اصلی داستان قرار می گیرد. 

گاهی اوقات، اگر پروتاگونیست قصه برای مخاطبین چندان قابل همذات‌پنداری نباشد، یک «شخصیت اصلی» می تواند این خلاء را پر کند. به عنوان نمونه، در اقتباس سینمایی «تیم برتون» از داستان «چارلی و کارخانه شکلات سازی» اثر «رولد دال»، کاراکتر «ویلی ونکا» پروتاگونیست قصه است و طرح داستانی را به پیش می برد؛ اما این کاراکتر همچنین، آن‌قدر عجیب و انسان‌گریز است که مخاطبین به راحتی نمی توانند با او ارتباط برقرار کنند. به همین خاطر، کاراکتر «چارلی» این خلاء را پر می کند و از طریق تجربه هایش در مواجهه با رفتارهای عجیب و غریب «ویلی ونکا»، نقطه‌نظری انسانی‌تر را ارائه می کند که احساس همدلی با آن، راحت‌تر است. 


پدربزرگ جو ادامه داد: «تا امروز که 10 سال از آن ماجرا می گذرد، کارخانه همچنان به کار خودش ادامه داده و شکلات ها و شیرینی های تولید شده‌ی کارخانه وُنکا، خوش‌مزه‌تر و فانتزی‌تر از همیشه شده‌اند. البته حالا دیگر نه آقای فیکل‌رایزر، نه آقای پردنور و نه آقای اسلاکورث و نه حتی هیچ شخص دیگری قادر نیست مشابه محصولات آقای ونکا را تولید کند؛ چون هیچ خبرچینی نمی تواند به داخل کارخانه نفوذ کند و طرز تهیه‌ی آن ها را به دست آورد.» چارلی فریاد زد: «اما پدربزرگ... چه کسی...؟ آقای ونکا از چه کسی برای انجام کارهایش در کارخانه استفاده می کرد؟»—از کتاب «چارلی و کارخانه شکلات سازی» اثر «رولد دال»




تفاوت میان «شخصیت اصلی» و «پروتاگونیست»

«شخصیت اصلی» و «پروتاگونیست» در اغلب داستان ها، اما نه همیشه، کاراکتری یکسان است. با این که هر دوی این شخصیت ها، کاراکترهای مرکزی به حساب می آیند، تفاوتی میان آن ها به چشم می خورد: «پروتاگونیست» پیرنگ داستان را به پیش می برد در حالی که «شخصیت اصلی»، تحت تأثیر پیرنگ قرار می گیرد. «پروتاگونیست» همیشه یک «شخصیت اصلی» است، اما همه‌ی «شخصیت های اصلی»، «پروتاگونیست» نیستند. برای درک بهتر این مفهوم، به نمونه‌ی زیر توجه کنیم.

در رمان «کشتن مرغ مقلد» اثر «هارپر لی»، وکیلی قابل‌احترام به نام «آتیکوس فینچ»، پروتاگونیست داستان به شمار می آید چون پیرنگ مرکزی اثر درباره‌ی محاکمه ی مردی است که «فینچ» وظیفه‌ی دفاع از او را بر عهده دارد. با این حال، داستان از نقطه‌نظرِ «اول‌شخصِ» دختر او یعنی «اسکات» روایت می شود. «اسکات» در طول رمان با شخصیت های زیادی تعامل می کند اما کشمکش های درونی او و همچنین مسیر تغییرات این شخصیت، بیش از هر چیز به واسطه‌ی رفتارها و حرف های پدرش شکل و جهت می یابد.




«پروتاگونیست» چیست؟

مفهوم «پروتاگونیست»، به هنر نمایش در یونان باستان بازمی گردد که در آن، این واژه برای اشاره به «بازیگر نقش اصلی» به کار می رفت. امروزه در داستان ها و فیلم های سینمایی، «پروتاگونیست» به شخصیتی اطلاق می شود که پیرنگ را به پیش می برد، هدف اصلی داستان را پیگیری می کند و معمولا در طول روایت، با تغییراتی در شخصیت خود مواجه می شود. در واقع نوع شخصیت «پروتاگونیست»، از طریق تلاش او برای رسیدن به هدف اصلی داستان تعیین می شود. به شکل کلی، سه نوع «پروتاگونیست» در داستان ها وجود دارد: «قهرمان»، «ضدقهرمان»، و «پروتاگونیست شرور».

«قهرمان»، شخصیتی است که برای همه‌ی ما قابل همذات‌پنداری است و شکست او باعث برانگیختن حس همدلی و ترحم در مخاطبین می شود. «قهرمان» همان «آدم خوب» در داستان هاست—شخصیتی نجیب که مخاطبین از او طرفداری می کنند و آرزوی پیروزی او را دارند. «ضدقهرمان»، شخصیتی غیرمعمول است که لزوما ویژگی هایی مثبت را از خود نشان نمی دهد اما قادر است در صورت به وجود آمدن فرصت، رفتاری «قهرمانانه» داشته باشد. «پروتاگونیست شرور» نیز همان «آدم بد» در داستان است که به عنوان شخصیتی مرکزی، پیرنگ را به پیش می برد.


«هَوِرفوردها» بهترین آهنگر شهر را در منازعه‌ای بر سر یک مادیان کشتند. ادعایشان این بود که آهنگر، مادیان را به قصد دزدی نزد خود نگه داشته است و آن‌قدر بی‌پروا بودند که عمل قتل را در حضور سه نفر شاهد مرتکب شدند. برای دفاع از خودشان در قبال جنایتی که مرتکب شده بودند، به عقیده‌ی آن ها کافی بود تکرار کنند «عوضی حقش همین بود.» می خواستند حتما به عنوان مجرم درجه‌ی اول، بی‌تقصیر اعلام شوند و درنتیجه تنها کاری که «آتیکوس» می توانست برای مراجعین‌اش انجام دهد، این بود که در مراسم خداحافظی ابدی آن ها حضور یابد و شاید از همین‌جا بود که تنفر عمیق پدرم نسبت به وکالت در مدافعه های جنایی شروع شد.—از کتاب «کشتن مرغ مینا» اثر «هارپر لی»




پنج نکته در مورد خلق «شخصیت اصلی»

صرف نظر از این که در حال خلق شخصیت برای فیلمنامه، رمان یا هر قالب ادبی دیگری هستیم، باید بدانیم «شخصیت اصلی»، بخشی حیاتی و سرنوشت‌ساز در اثر به حساب می آید. «شخصیت اصلی» می تواند گونه هایی متنوع داشته باشند: شخصیت خوب، شخصیت بد، یا هر جایگاهی میان این دو. در این بخش به نکته هایی می پردازیم که از طریق آن ها می توانیم اطمینان حاصل کنیم «شخصیت اصلی» داستان ما، کاراکتری جذاب و قابل همذات‌پنداری برای مخاطبین است.


پیشینه و خاستگاه 

داستانی در مورد پیشینه‌ی کاراکترها ممکن است در رابطه با خود پیرنگ، بی‌اهمیت جلوه کند، اما به ما این فرصت را می دهد که رفتارها و ویژگی های کاراکترهای مورد نظر را مشخص کنیم و به آن ها عمق ببخشیم. نویسنده به این طریق می تواند دریچه‌ای را برای ورود به ذهن این کاراکترها بگشاید و کاری کند مخاطبین، باورهای آن ها و همچنین دلیل اصلی رفتارهایشان را درک کنند.

به عنوان نمونه، یک «شخصیت اصلی» که در دوران کودکی تا آستانه‌ی غرق شدن پیش رفته، در مقایسه با شخصیت دیگری که این رویداد را تجربه نکرده است، واکنشی کاملا متفاوت به قایقرانی در اقیانوس خواهد داشت. مخاطبین ممکن است از جزئیات این رویداد اطلاعی پیدا نکنند اما افزودن آن به پیشینه‌ی شخصیت می تواند لایه‌ای جدید و پیچیده را به کاراکتر اضافه کند که درنهایت به افزایش جذابیت آن شخصیت خواهد انجامید. 


اهداف و مقاصد 

ممکن است ندانیم که کاراکترها چگونه قرار است به مقصد برسند یا تغییراتی مشخص را تجربه کنند، اما طرح‌ریزیِ فراز و نشیب های اصلی در روند تغییراتِ آن ها، به ما کمک می کند هدف نهایی یک «شخصیت اصلی» و چگونگی روند تکامل او را مشخص کنیم. این کار باعث افزایش جذابیت و باورپذیری کاراکترها می شود و همچنین، این فرصت را در اختیار نویسنده قرار می دهد که جایگاه فعلی و نهایی آن ها را در جهان خیالی خود بهتر تصور کند.


تعامل با شخصیت‌های مکمل

تعامل «شخصیت اصلی» با کاراکترهای ثانویه و فرعی‌تر، باعث می شود او شباهت بیشتری به افراد واقعی پیدا کند، و وجودش فقط به خط داستانیِ اصلی محدود نشود و جنبه های مختلفی داشته باشد. «کاراکتر مکمل» اغلب پویایی کمتری نسبت به «شخصیت اصلی» دارد، و در بسیاری از اوقات، کهن‌الگویی نه‌چندان پیچیده است که وجودش دلایلی مشخص دارد، از جمله، کمک فکری به «شخصیت اصلی» یا حمایت عاطفی از او. همچنین «کاراکتر مکمل» گاهی به دردسر می افتد و به این ترتیب، «شخصیت اصلی» مجبور می شود برای نجات او دست به اقدام بزند. 


باورپذیری

مشخص کردن این که چه چیزهایی برای «شخصیت اصلی» در معرض خطر قرار دارد و ممکن است از دست برود، انگیزه های کاراکتر را برای مخاطبین آشکارتر می کند و به همین طریق باعث می شود واکنش های کاراکتر، بیش از پیش توجیه‌پذیر و قابل‌باور به نظر برسد. در کتاب «بازی تاج و تخت» اثر «جورج آر. آر. مارتین»، «سرسی لنیستر» شخصیتی قدرتمند است که وفاداری به خانواده‌اش را مهم‌تر از هر چیز دیگر در نظر می گیرد، و عشقی شدید و بی‌قیدوشرط را نسبت به سه فرزندش از خود نشان می دهد. درنتیجه مرگ هر کدام از فرزندان او، «سرسی» را اندکی بی‌رحم‌تر و مضطرب‌تر می کند. این تغییرات و رفتارها برای مخاطبین کاملا باورپذیر است چون آن ها مسیر منطقیِ شکل‌گیری این تغییرات را در طول داستان مشاهده کرده‌اند.


مونولوگ درونی

یکی از مؤثرترین راه ها برای برقراری رابطه‌ای نزدیک با مخاطبین—و تشویق آن ها به اهمیت قائل شدن برای «شخصیت اصلی»—استفاده از «مونولوگ درونی» است. این کار باعث می شود مخاطبین بتوانند افکار یک کاراکتر را به شکلی بی‌واسطه مشاهده کنند و درک کامل‌تری از انگیزه ها، باورها و چگونگی شخصیت او به دست آورند. «مونولوگ درونی» نه‌تنها افکار شخصیت ها را آشکار می کند، بلکه ابزاری تأثیرگذار برای انتقال اطلاعات درباره صحنه ها، رویدادها و شخصیت های مختلف به مخاطبین است. به‌کارگیری این روش همچنین نقشی پویاتر را در جهان خیالی نویسنده به «شخصیت اصلی» می دهد و جذابیت او را بیش از پیش می سازد.      





مقالات مرتبط با "چگونگی خلق «شخصیت اصلی» در داستان‌ها"
نکاتی از کتاب «حباب شیشه» اثر «سیلویا پلات»
نکاتی از کتاب «حباب شیشه» اثر «سیلویا پلات»

نثر «سیلویا پلات» از طریق به‌کارگیری استعاره های خیال‌انگیز و توصیفات مبتکرانه و غیرمعمول، بر شکاف بنیادین میان ذهن و جسم تأکید می کند.

پنج ویژگی پنهان در رمان‌های «آگاتا کریستی»
پنج ویژگی پنهان در رمان‌های «آگاتا کریستی»

او موفق شد توازنی استادانه را میان مؤلفه های هنری هوشمندانه، و پیچ‌وخم های غافلگیرکننده و آشکارسازی های ناگهانی به وجود آورد.

نگاهی به کتاب «فاوست» اثر «گوته»
نگاهی به کتاب «فاوست» اثر «گوته»

کاراکتر «فاوست» مانند خود «گوته»، در در میانه‌ی کشاکش بین عقل‌گرایی و عاطفه‌گرایی رمانتیک زندگی می کند،

رمان «مسیری باریک به ژرفای شمال»: پلی به ناکجا
رمان «مسیری باریک به ژرفای شمال»: پلی به ناکجا

«فلاناگان» در این رمان، چیزی ژرف‌تر از دقت و صحت تاریخی را در ذهن دارد، چیزی حتی ژرف‌تر از داستان تکان‌دهنده‌ی زندگیِ زندانیان در «راه‌آهن مرگ».

اولین نفری باشید که نظر خود را درباره "چگونگی خلق «شخصیت اصلی» در داستان‌ها" ثبت می‌کند