آشنایی با نقطه نظرهای روایی در داستان ها



وقتی در حال نوشتن یک داستان هستید، باید تصمیم بگیرید که راوی قصه چه کسی است و داستان را برای چه کسانی تعریف می کند

با این که راه های زیادی برای استفاده از نقطه نظرهای روایی در داستان ها وجود دارد، آشنایی با مبانی این عنصر داستانی می تواند برای مخاطبین و نویسندگان بسیار کمک کننده و مفید باشد. نقطه نظر روایی در واقع «چشم» یا صدایی است که داستان را برای مخاطبین روایت می کند. وقتی در حال نوشتن یک داستان هستید، باید تصمیم بگیرید که راوی قصه چه کسی است و داستان را برای چه کسانی تعریف می کند. داستان ممکن است توسط شخصیتی روایت شود که خودش درگیر ماجرا است، و یا نقطه نظری که همه چیز را درباره ی کاراکترها می بیند و می داند اما خودش یکی از آن ها نیست.

 

 

 

3 گونه «نقطه نظر روایی»

 

 

به شکل کلی، 3 گونه ی اصلی در دنیای نقطه نظرها وجود دارد:

 

نقطه نظر اول شخص

در این گونه از دیدگاه های روایی، یکی از کاراکترها روایت داستان را بر عهده دارد. این نکته به شکل کلی به واسطه ی استفاده از جملاتی با ساختارها و ضمیرهای اول شخص (من) آشکار می شود. («من به محل کار رفتم.») مخاطبین احساس می کنند این شخصیت ارتباطی نزدیک با روند پیشروی داستان دارد، یا یکی از شخصیت های اصلی است و یا کاراکتری نزدیک به پروتاگونیست است.

روایت اول شخص می تواند احساسی از نزدیکی و نگاهی عمیق تر به ذهن شخصیت ها را به داستان اضافه کند، اما همچنین محدودیت هایی نیز دارد از جمله این که یک شخصیت راویِ اول شخص مجبور است تنها اتفاقاتی را روایت کند که به شکلی واقع گرایانه و منطقی درباره ی داستان می داند. شخصیت «نیک کاراوی» در کتاب «گتسبی بزرگ» اثر «اف اسکات فیتزجرالد»، و شخصیت «اسماعیل» در کتاب «موبی دیک» اثر «هرمان ملویل» دو مورد از شناخته شده ترین راویان اول شخص در ادبیات، و نمونه هایی عالی برای این نقطه نظر هستند.

 

گفتم: «اگه من جای شما بودم، توقعاتم رو از اون بالا نمی بردم. گذشته رو نمی شه تکرار کرد.» با ناباوری فریاد کشید که «نمی شه تکرار کرد؟ البته که می شه!» مثل دیوانه ها به اطراف خود نگریست، گویی گذشته در سایه ی خانه اش، همین دَمِ دست او، پنهان بود. «همه چیزها رو عینا همون جور که قبلا بودن، درست می کنم.» و به نشان تصمیم خود، سرش را تکان داد: «دِیزی می بینه.» مقدار زیادی درباره ی گذشته صحبت کرد و من به این نتیجه رسیدم که می خواهد چیز از دست رفته ای را، مثلا یک جور تصور از خودش را که در کار عشق ورزی با دِیزی از دست داده بود، دوباره به چنگ آورد. از آن تاریخ به بعد، زندگی اش مغشوش و بی نظم شده بود، اما اگر ممکن می شد به مبدأیی در گذشته برگردد و از آنجا راه را آهسته دوباره بپیماید، شاید می توانست معمای مجهول گمشده را حل کند. از کتاب «گتسبی بزرگ»

 

 

 

نقطه نظر دوم شخص

ساختار این دیدگاه روایی بر اساس ضمیر دوم شخص (تو) به وجود می آید و در آثار داستانی بلند، معمولا کمتر مورد استفاده قرار می گیرد. («تو فکر کردی که می توانی این کار را انجام دهی.») نقطه نظر دوم شخص این امکان را به نویسنده می دهد که مخاطبین را وارد داستان کند و این احساس را در خوانندگان پدید آورد که آن ها نیز بخشی از روند پیشروی داستان هستند چرا که راوی در حال صحبت مستقیم با آن ها است.

نوشتن با نقطه نظر دوم شخص، در هر اثری یک چالش به حساب می آید، و توانایی های نویسندگی شما را گسترش می دهد. نویسنده ی آمریکایی «لوری مور»  به خاطر استفاده ی مبتکرانه از روایت دوم شخص در مجموعه داستان های کوتاه خود به نام «کمک  به خود» شناخته شده است. 

 

نقطه نظر سوم شخص

در این گونه، خود نویسنده در حال روایت داستان درباره ی شخصیت ها است و با استفاده از ضمیر سوم شخص (او) به آن ها اشاره می کند. («او گرسنه بود.») این نقطه نظر روایی به دو گونه ی «سوم شخص دانای کل» و «سوم شخص محدود» تقسیم می شود.

 

تفاوت میان «سوم شخص دانای کل» و «سوم شخص محدود»

راوی دانای کل، همانطور که از نامش مشخص است، همه چیز را درباره ی داستان و کاراکترهای آن می داند. این راوی سوم شخص می تواند وارد ذهن هر کسی بشود، آزادانه در زمان حرکت کند، و علاوه بر آشکار کردن افکار و تجربیات شخصیت ها، نظرات و مشاهدات خودش را نیز با مخاطبین در میان بگذارد. این گونه از راوی همچنین، از شخصیت ها اطلاعات بیشتری دارد. راوی دانای کل را می توان چشمی در رأس قله در نظر گرفت که بر همه چیز احاطه دارد. («او به ویروس آلوده شده بود، اما خودش هنوز نمی دانست.»)

نقطه نظر سوم شخص محدود، زمانی اتفاق می افتد که نویسنده فقط به یک شخصیت می پردازد اما روایت را به صورت سوم شخص نگه می دارد. دیدگاه سوم شخص محدود، این امکان را فراهم می کند که درون افکار و احساسات یک شخصیت قرار بگیریم و تجربه ای عمیق تر را از آن کاراکتر و صحنه به دست آوریم. («همین که رفتنش را تماشا می کرد، می ترسید او دیگر هیچ وقت بازنگردد.») نویسنده ی برجسته ی آمریکایی «ارنست همینگوی» به خاطر استفاده از سبکی کاملا مستقیم و بی واسطه در روایت سوم شخص، شناخته شده است.

 

همواره نگاه کردن به پیرمرد که هر روز با قایق خالی اش باز می گشت، پسرک را آزار می داد. با وجود این که دیگر در قایق او کار نمی کرد اما همه روزه به پیرمرد در جمع کردن ریسمان ها و قلاب ماهیگیری و دکل کمک می کرد. بادبان قایقش از گونی های آرد درست شده بود و به نظر می رسید بادبانش چون پرچمی، شکستی جاودان را به نمایش گذاشته است. پیرمرد، لاغر و استخوانی بود؛ با چین وچروک های عمیق در پشت گردنش. گونه هایش نیز آنقدر در آفتاب سوخته بود که در انعکاس نور خورشید مانند زخم به نظر می رسید. پوست دستانش نیز از این لکه ها بی بهره نمانده بود. کف دستانش بر اثر کشیده شدن قلاب ماهیگیری زمانی که ماهی های بزرگ وسنگین را صید می کرد، زخم شده بود. اثر تمامی این زخم ها کهنه بود؛ شاید چیزی به قدمت تباهی صحراهای بی آب وعلف. همه چیز در اطراف صیاد پیر، کهنه و قدیمی بود به جز چشمانش که به رنگ آبی دریا بود؛ سرشار از شور زندگی، و شکست ناپذیر. از کتاب «پیرمرد و دریا»

 

 

 

چگونه نقطه نظر روایی مناسب را انتخاب کنیم؟

 

 

 

تشخیص این که کدام یک از این نقطه نظرها برای اثر شما مناسب تر است، ممکن است سخت به نظر برسد. بهترین راه حل برای این کار، امتحان کردن چند راه مختلف و مقایسه ی آن ها با یکدیگر است. آیا داستان با دیدگاه اول شخص تأثیر بیشتری دارد یا سوم شخص؟ آیا نقطه نظر سوم شخص می تواند ایده های شما را به شکل کامل منتقل کند و یا این که یک راوی دوم شخص بهتر این کار را انجام می دهد؟ 

 

 

نقطه نظرهای مختلف را امتحان کنید.

پس از امتحان کردن نقطه نظرهای مختلف، به احتمال خیلی زیاد، گونه ی مناسب برای اثرتان را پیدا خواهید کرد چرا که فرآیند نوشتن، سرعت بیشتری به خود می گیرد و ضرباهنگ مناسب خود را پیدا می کند. روایت اول شخص این امکان را به شما می دهد که از طریق دخیل کردن مخاطبین در مونولوگ های درونی شخصیت ها، احساس نزدیکیِ عمیق تری را خلق کنید. روایت دوم شخص بیشتر یک انتخاب تجربی در سبک به حساب می آید؛ این گونه، یک عنصر روایی قدرتمند است که می تواند احساساتی از ابهام و «کلاستروفوبیا» (یا «تنگناهراسی») را در مخاطبین برانگیزد. روایت سوم شخص، انتخاب منعطف تری نسبت به دو گونه ی قبلی است. این گونه به نویسنده اجازه می دهد بین دیدگاه های شخصیت ها جا به جا شود. حتی می توان در جاهای مختلف داستان، نقطه نظر روایی را بین «سوم شخص دانای کل» و «سوم شخص محدود» تغییر داد.

 

 

پس از انتخاب نقطه نظر، بلافاصله آن را تثبیت کنید.

صرف نظر از این که کدام گونه را انتخاب کرده اید، این نکته بسیار مهم است که دیدگاه انتخاب شده را تثبیت و مشخص کنید. همیشه و در همه ی صحنه ها باید کاری کنید مخاطبین بدانند داستان از نقطه نظر چه کسی در حال روایت شدن است. اگر از روایت سوم شخص استفاده می کنید، باید نام شخصیت مورد نظر را در همان ابتدا مشخص کنید. حتی جمله ای ساده مثل «رابرت احساس خستگی می کرد» برای انجام این کار کافی است. اگر در حال روایت داستان از نقطه نظر شخصیت قهرمان هستید و ناگهان، در میانه ی یک صحنه، دیدگاه روایی را به شخصیتی دیگر تغییر دهید، این ناپیوستگی باعث گیج شدن مخاطبین و فاصله گرفتن آن ها از داستان می شود.

 

 

از محدودیت ها آگاه باشید.

نقطه نظر، ابزاری ضروری در شخصیت پردازی است: شما در حال توصیف جهان از چشمان کاراکترها، و آگاه کردن مخاطبین از افکار و احساسات آن ها هستید. برای انجام این کار، باید همیشه از محدودیت های شخصیت هایتان آگاه باشید. اثر خود را به شکل پیوسته بازبینی کنید و به دنبال اطلاعات و یا نظراتی باشید که به اشتباه به یک شخصیت داده اید. 

 

تغییر را فراموش نکنید.

باید بدانید که مجبور نیستید در کل اثرتان، تنها به یک نقطه نظر روایی اکتفا کنید؛ برخی رمان ها نقطه نظر روایی خود را در طول داستان از اول شخص به سوم شخص و یا از اول شخص به دوم شخص تغییر می دهند. اما همانطور که پیشتر نیز گفته شد، به هیچ وجه نباید کاری کنید که مخاطبین ندانند داستان از کدام نقطه نظر در حال روایت شدن است. داشتن پیرنگ های فرعی که از نقطه نظرهای مختلف روایت می شوند، هیچ اشکالی ندارد اما نویسنده باید هر نقطه نظر را به عنوان بخشی منحصر به فرد و متمایز از سایر دیدگاه ها در نظر بگیرد.

 

 

چهار کاربرد استفاده از نقطه نظرهای روایی

 

خلق تعلیق

این مورد زمانی اتفاق می افتد که مخاطبین از شخصیت ها اطلاعات بیشتری دارند (مانند کتاب «دراکولا» اثر «برام استوکر») و صبر می کنند تا شخصیت ها از آن اطلاعات آگاه شوند. این تنش باعث می شود احساس تعلیق در مخاطبین به وجود آید، و آن ها را به ادامه دادن داستان ترغیب می کند.


همه ی آن ها شروه به خواندن سرود مذهبی کردند و با دو انگشت خود به من اشاره می کردند. من از یک مسافر پرسیدم که این کارها برای چیست؟ او گفت این کار از ما در برابر چشم شیطان محافظت و آن را دور می کند. این قضیه کمی مرا ناامید کرده بود؛ اما خیلی زود، زمانی که به انتهای تپه های سبز می رسیدم، همه چیز را درباره ی این موضوع به کلی فراموش کردم. وقتی به سمت بورگویس بالا می رفتیم، کوه ها زیر نور خورشید می درخشیدند. وقتی ابرهای شبح وار پایین آمدند و هوا تاریک شد، متوجه دره ای شدم و مسافران همین طور بیشتر و بیشتر خسته می شدند. کالسکه چی اسب ها را با بی رحمی می زد تا از تپه ها و جاده ها ی خطرناک بالا بروند. هر کدام از مسافران هدایای کوچک عجیبی به من دادند؛ سبزیجات، رز وحشی و صلیب چوبی کوچک. سپس سرود مذهبی را که با دو انگشت اجرا می شد، خواندند. هیچ کس نمی خواست توضیح دهد چرا. از کتاب «دراکولا»

 

 

 

خلق راوی غیر قابل اعتماد

در این مورد، راوی اول شخص اطلاعات بیشتری از مخاطبین دارد اما این اطلاعات را عامدانه با آن ها سهیم نمی شود، با این هدف که نظرات و افکار آن ها را به سمتی مشخص هدایت کند. کتاب «دختر گمشده» اثر «گیلین فلین» و کتاب «ربه کا» اثر «دافنه دوموریه»، نمونه هایی درخشان از «راوی غیر قابل اعتماد» به شمار می آیند.

 

خلق کنایه های طنزآمیز

در این مورد، راوی اول شخص آنقدر اطلاعات کمی نسبت به هم مخاطبین و هم سایر شخصیت ها دارد که این موضوع باعث خلق کمدی می شود. در این راهکار، مخاطبین به جای خندیدن در کنار راوی، در واقع به خود او می خندند. نمونه های شناخته شده ی این گونه، کتاب «سفرهای گالیور» اثر «جاناتان سوییفت» و «اتحادیه ابلهان» اثر «جان کندی تول» هستند. علاوه بر این، یک راوی دانای کل نیز می تواند تمام شخصیت های یک داستان را به هجو بکشد، همان کاری که «ولتر» در کتاب «کاندید» انجام می دهد. 

 

هیچ چیز نمى توانست به اندازه ى مشق نظامى دو ارتش، زیبا، با روح، درخشان و عالى باشد. شیپورها، فلوت ها، اُبواها، طبل ها و توپ ها چنان هارمونى ایجاد مى کردند که حتى در دوزخ هم شنیدنى نبود. نخست توپ ها حدود شش هزار نفر را در هر دو سمت از پا انداختند، سپس رگبارِ آتش تفنگ ها، از بهترین ها در دنیا در حدود نه یا ده هزار آدم پستى که سطحش را کثیف کرده بودند، برداشت. سرنیزه دلیل کافى براى مرگ چند هزار تن دیگر بود. کل زخمى ها سى هزار نفر یا بیشتر مى شدند. کاندید که مثل فیلسوف ها مى لرزید، در تمام مدتِ این قصابىِ قهرمانانه به بهترین نحو ممکن خود را مخفى کرد. سرانجام، هنگامى که دو پادشاه در خیمه هاى خود، پیروزى را با خواندن سرود «ته‌دیوم» جشن مى گرفتند، کاندید جایى دیگر سرگرم استدلال علت و معلولى اش بود. با گذر از خاکریزهاى مرگ و زار و نزار، به نزدیکى روستایى رسید که سوخته و با خاک یکسان شده بود. این روستایى آبارى بود که بلغارها بر اساس قانون جنگ، آن را سوزانده بودند. از کتاب «کاندید»

 

 

 

خلق کنایه های تراژیک

این مورد نیز زمانی اتفاق می افتد که شخصیت ها از مخاطبین اطلاعات کمتری دارند. کنایه های روایی همچنین شامل خبر دادن درباره ی رویدادهایی می شود که هنوز اتفاق نیفتاده اند، از جمله وقتی راوی دانای کل، سرنخ هایی را درباره ی رویدادی به مخاطبین می دهد که در آینده رقم خواهد خورد. وقتی این سرنخ ها درباره ی یک رویداد تراژیک ارائه می شوند اما کاراکترها چیزی از آن نمی دانند، حسی از کنایه (irony) پدید می آید. علاوه بر این می توان در نقطه نظر اول شخص نیز کنایه های تراژیک را به وجود آورد، اما نویسنده باید بتواند کاری کند که شخصیتش هنگام ارائه ی این سرنخ ها، همچنان از اتفاقی که در آینده قرار است رقم بخورد، ناآگاه باقی بماند.