آشنایی با 12 گونه شخصیت در داستان ها



در دنیای پیچیده و وسیع داستان ها، گونه های بیشتری از شخصیت ها وجود دارد که هر کدام، ظرافت های خاص خود را دارند

جهان برای ادامه به هستی خود، به همه ی اجزا و گونه های مختلف نیاز دارد؛ این نکته در مورد داستان ها نیز صدق می کند. چه در حال نوشتن داستانی «فانتزی» باشید و چه «عاشقانه» و «ماجرایی» یا ژانرهای دیگر، به گونه هایی مشخص از شخصیت ها نیاز خواهید داشت تا طرح داستانی خود را پیش ببرید و مخاطبین را هیجان زده نگه دارید!

 

 

به همین خاطر در این مطلب می خواهیم درباره ی 12 گونه از شخصیت ها صحبت کنیم که تقریبا در همه ی داستان ها حضور دارند. اغلب نویسندگان، درکی ذاتی از چگونگی دسته بندی شخصیت ها دارند که بر اساس نقش های مرسوم در کتاب های مصور شکل گرفته است: قهرمان ها، شخصیت های شرور، یاران آن ها و غیره. اما در دنیای پیچیده و وسیع داستان ها، گونه های بیشتری وجود دارد که هر کدام، ظرافت های خاص خود را دارند. قبل از این که با این گونه ها آشنا شویم، این نکته باید مورد توجه قرار گیرد که این دوازده نوع، در دو چارچوب متفاوت قرار دارند: دسته بندی از نظر «نقش» و دسته بندی از نظر «کیفیت»؛ همچنین، این گونه های مختلف می توانند با هم همپوشانی داشته باشند.

 

دسته بندی نقش

همانطور که می دانید، مهم ترین نقش در همه ی داستان ها، «پروتاگونیست» (شخصیت اصلی) است. این یعنی همه ی شخصیت های دیگر به واسطه ی رابطه ی خود با شخصیت اصلی تعریف می شوند. در اساس، این گونه ها به مخاطبین نشان می دهند که کاراکترها چگونه با هم تعامل می کنند و چه تأثیراتی بر یکدیگر دارند.

 

دسته بندی کیفیت

کیفیت شخصیت ها به نوع رفتار آن ها—مثلا خوش رفتار یا بداخلاق—اشاره ندارد، بلکه چگونگی ماهیت آن ها—مثلا پویا یا ایستا—را مشخص می کند. این گونه ها در مسیر روایت تأثیرگذار هستند. به عنوان نمونه، یک کاراکتر پویا می تواند با تغییرهای رفتاری و شخصیتی، مخاطبین را به ادامه ی داستان خود ترغیب کند، و یک شخصیت نمادین، می تواند تم و یا پیامی زیرمتنی را انتقال دهد. 

 

 

 

انواع شخصیت ها از نظر نقش

 

 

 

پروتاگونیست

 

این شخصیت، مفهومی بسیار آشنا برای همه ی ما است: همان شخصیت اصلی، ستاره ی نمایش. اغلب رویدادها با مرکزیت پروتاگونیست رقم می خورد؛ او در واقع شخصیتی است که مخاطبین، بیشترین اهمیت را برایش قائل هستند. در داستان هایی که به صورت اول شخص روایت می شوند، پروتاگونیست معمولا راوی نیز هست، اما نه همیشه؛ راوی همچنین می تواند یکی از نزدیکان شخصیت اصلی باشد (مانند شخصیت «نیک» در کتاب «گتسبی بزرگ»، یا این که حتی از او دور باشد (اگرچه این مورد نسبتا به ندرت اتفاق می افتد).
هر داستان باید یک پروتاگونیست داشته باشد. در واقع به شکل ساده می توان گفت بدون پروتاگونیست، خبری از پیرنگ (طرح داستانی) نیز نخواهد بود. به خاطر داشته باشید، تمام نقش های دیگر از طریق رابطه ی خود با شخصیت اصلی تعریف می شوند، بنابراین اگر در حال طرح ریزی داستان هستید، این گونه باید اولین شخصیتی باشد که به آن می پردازید.

نمونه های «پروتاگونیست»: «هری پاتر»، «فرودو بگینز»، «شرلوک هولمز»، «والتر وایت»، «الیزابت بنت»

 

 

آنتاگونیست

 

اگر یک آنتاگونیست باشید، کارتان مخالفت و دشمنی است. به طور مشخص تر، آنتاگونیست ها همیشه در مقابل یک شخصیت قرار می گیرند که همان شخصیت اصلی است. در بیشتر موارد، پروتاگونیست خوب است و آنتاگونیست شرور، و همین موضوع باعث شکل گیری نبرد میان آن ها می شود. اما همیشه این گونه نیست، به خصوص وقتی پروتاگونیست، یک «ضدقهرمان» باشد که عاری از خصوصیات قهرمانانه ی مرسوم است، یا حتی این که آنتاگونیست، ویژگی های شخصیتیِ مثبت و نیک را بروز دهد. با این حال، در بیش از 90 درصد اوقات، پروتاگونیست قهرمان است و آنتاگونیست شخصیت منفی. نقش آنتاگونیست ها به اندازه ی شخصیت های اصلی در داستان اهمیت دارد اما این شخصیت ها ممکن است به اندازه ی پروتاگونیست ها دیده نشوند. این گونه معمولا راوی داستان نیست و در نهان، کارهای خود را پیش می برد. 

نمونه های «آنتاگونیست»: «سائورون»، «ولدمورت»، «ایاگو»، «جوکر»، «پروفسور موریارتی»

 

شخصیت اصلی ثانویه

 

بیشتر داستان ها، هم یک پروتاگونیست اصلی دارند و هم شخصیت یا شخصیت هایی که پروتاگونیست فرعی به حساب می آیند. این همان گونه ای است که در مرکز توجهات نیست اما کاملا به آن نزدیک است! این شخصیت ها اغلب به همراه پروتاگونیست دیده می شوند و به او به شکل های مختلف کمک می کنند. حضور و رابطه ی نزدیک آن ها با شخصیت اصلی، به داستان گرما و احساس می بخشد. البته همه ی شخصیت های اصلی ثانویه دوست پروتاگونیست نیستند اما حتی در صورت دشمنی نیز به داستان عمق اضافه می کنند. 

نمونه های «شخصیت اصلی ثانویه»: «ران و هرماینی»، «سم‌وایز گمجی»، «لومیر و گاکزورت»، «جین بنت»، «دکتر واتسون»

 

شخصیت ثالث

 

این نوع از کاراکترها به اندازه ی گونه های قبلی اهمیت ندارند و معمولا در زندگی شخصیت اصلی در رفت و آمد هستند. در واقع این شخصیت ها شاید فقط در یک یا دو صحنه از روایت حاضر باشند. با این حال، یک داستان چندوجهی و جذاب، به تعدادی از شخصیت های ثالث نیاز دارد. همه ی ما در زندگی واقعی نیز این نوع از شخصیت ها را می شناسیم: کافه‌داری که فقط هفته ای یک بار او را می بینیم، غریبه ای که در کلاس کنارمان می نشیند و غیره.

نمونه های «شخصیت ثالث»: «راداگاست در ارباب حلقه ها»، «پادما و پارواتی پاتیل در هری پاتر»، «کالو و فابریزیو در پدرخوانده»، «مادام استال در آنا کارنینا»

 

شخصیت معشوق

 

بیشتر رمان ها به طریقی عشق رمانتیک را به تصویر می کشند. عشق شاید طرح داستانی اصلی یا فرعی و یا حتی بخشی کوچک و گذرا در روایت آن ها باشد، اما به هر ترتیب، برای این کار به نوعی شخصیت معشوق نیاز است. شخصیت معشوق معمولا «شخصیت اصلی ثانویه» نیز هست اما طبق معمول، باز هم نه همیشه. در بسیاری از داستان ها، شخصیت اصلی معمولا در ابتدا احساسات خود نسبت به این شخصیت را انکار می کند (یا برعکس)، که ابزاری عالی برای عمق بخشیدن به طرح داستانی است. 

نمونه های «شخصیت معشوق»: «آقای دارسی»، «دِیزی بوکانن»، «رومئو/ژولیت»، «ادوارد کالن»، «ماری جین واتسون»

 

 

شخصیت رازدار

 

با این که این گونه در مقایسه با «شخصیت معشوق» معمولا در حاشیه قرار می گیرد، شخصیت رازدار همچنان می تواند یکی از عمیق ترین روابط پروتاگونیست را شکل دهد. این شخصیت ها معمولا نقش بهترین دوست را دارند، اما همچنین می توانند معشوقی احتمالی و حتی مرشد یا استاد باشند. پروتاگونیست، افکار و احساسات خود را با این شخصیت در میان می گذارد، حتی وقتی علاقه ای به گفتن آن ها به دیگران ندارد. 

نمونه های «شخصیت رازدار»: «هوراشیو»، «آلفرد پنی‌ورث»، «دامبلدور»، «هانیبال لکتر»

 

 

شخصیت نقیض

 

این کاراکتری است که شخصیت و ارزش هایش به شکلی اساسی با پروتاگونیست متفاوت است. این تفاوت و حتی تضاد، ویژگی های تعریف کننده ی شخصیت اصلی را آشکارتر می کند و تصویری بهتر از او را به مخاطبین می بخشد. اگر چه شخصیت نقیض، رابطه ای «آنتاگونیستی» با شخصیت اصلی دارد، اما معمولا آنتاگونیست اصلی داستان نیست. گاهی اوقات پروتاگونیست در ابتدا با این شخصیت مقابله می کند اما آن ها در نهایت تفاوت هایشان را کنار می گذارند و به دوستان هم (یا حتی بیشتر) تبدیل می شوند. 

نمونه های «شخصیت نقیض»: «دراکو مالفوی»، «ایفی ترینکت»، «لیدیا بنت»، «کاپیتان کرک و اسپاک»

 

 

انواع شخصیت ها از نظر کیفیت

 

 

شخصیت پویا/تغییرپذیر

 

شخصیت پویا، کاراکتری است که در طول داستان تغییر می کند. این تغییرات معمولا به سوی بهتر یا عاقل تر شدن است اما گاهی اوقات نیز می تواند روندی معکوس داشته باشد؛ در واقع بسیاری از شخصیت های شرور به واسطه ی تغییر از خیر به شر، به وجود می آیند. پروتاگونیست تقریبا در همه ی داستان ها شخصیتی پویا دارد و بسیاری از شخصیت های اصلی ثانویه نیز اینگونه هستند. نویسندگان سعی می کنند این تغییرات در طول روایت، به شکلی ظریف، تدریجی و طبیعی در شخصیت ها رقم بخورد.

نمونه های «شخصیت پویا»: «دون کیشوت»، «الیزابت بنت»، «نویل لانگ باتم»، «هان سولو»، «والتر وایت»

 

در یکى از دهکده هاى منطقه ی لامانچا که نیازى به آوردن نام آن نیست، نجیب زاده اى میانسال، با نیزه و سپرى کهنه که در اسلحه‌خانه داشت، یابویى نحیف، و سگى شکارى، زندگى مى کرد، سه چهارم آنچه درآمد داشت، صرف خوردن سوپ گوشت گوسفند که بسیار ارزان تر از گوشت گاو بود، به عنوان شام مى شد و سایر مواد غذایى در روزهاى مختلف، از جمله سالاد سرکه، تخم مرغ نیمرو شده با چربى خوک، و عدس پخته، غذاى او را تشکیل مى داد. روزهاى یکشنبه نیز علاوه بر غذاى معمولى، جوجه کبوترى را تناول مى کرد. یک چهارم باقیمانده از درآمد او، خرج سایر هزینه هاى زندگى و لباس هایش مى شد، غیر از نیمتنه اى مردانه از پارچه اى ظریف و شلوار و جوراب سرهم از پارچه ی مخملى و کفشى از همان مخمل که براى استفاده در روزهاى عید مورد استفاده قرار مى گرفت و یک دست لباس از بهترین نوع پشم که در سایر روزها مى پوشید. خواهرزاده ی نجیب زاده که هنوز بیست‌ ساله نشده بود، همراه با زنی مستخدم که حدود چهل سال داشت، هم کارهاى خانه را انجام مى داد، هم یابو را زین مى کرد و هم مى توانست با داس کوچک درو به‌ خوبى کار کند، همراه با او در خانه زندگى مى کردند. از کتاب «دن کیشوت»

 

 

 

شخصیت ایستا/تغییرناپذیر

 

در طرف دیگر، شخصیت ایستا قرار دارد که تغییر نمی کند. بسیاری از شخصیت های ایستا بدون عمق هستند و وجود تعداد زیاد آن ها در یک داستان، اغلب نشان دهنده ی اثری ضعیف و کم مایه است. با این حال، این شخصیت ها اگر در جای درست به کار روند، به هدفی بزرگتر در قصه کمک می کنند. شخصیت های ایستا معمولا چندان دوست داشتنی نیستند، مثل خواهرخوانده های «سیندرلا» که با بی تفاوتی نسبت به رفتارهای بدشان در قبال قهرمان داستان، باعث می شوند احساس همدلی مخاطبین نسبت به پروتاگونیست افزایش یابد. این شخصیت ها می توانند درس دیگری نیز برای مخاطبین داشته باشند: بهتر است در نهایت مثل من نشوید!

نمونه های «شخصیت ایستا»: «آقای کالینز»، «خانم هاویشام»، «پدر و مادر ماتیلدا»، «کارن اسمیت»

 

 

شخصیت قالب‌دار

 

این نوع از شخصیت ها الزما بدون عمق نیستند اما به هنگام استفاده از آن ها باید با احتیاط عمل کرد. این کاراکترها که به «کهن الگوها» شباهت دارند، همان شخصیت های آشنایی هستند که مدام در داستان ها تکرار می شوند: «برگزیده»، «دلقک»، «مرشد» و غیره. نکته ی کلیدی در استفاده ی درست از این گونه این است که فقط به ویژگی های کهن الگوییِ آن ها اکتفا نکنیم. یعنی اگر مشغول طراحی یک شخصیت هستید، با شاکله ی کلی یا «قالب» آن آغاز کنید و سپس برای اضافه کردن عمق، عناصری منحصر به فرد را به آن ها بدهید. به عنوان مثال، شخصیت «آلبوس دامبلدور» در مجموعه ی «هری پاتر» را در نظر بگیرید: او به خاطر ظاهر سالخورده و طرز رفتار حکیمانه ی خود، کاملا یک شخصیت مرشدِ «قالب‌دار» و کهن الگویی به نظر می رسد. با این حال، کنایه های طنزآمیز و ضعف های او که در طول داستان به تصویر کشیده می شود، به مخاطبین نشان می دهد که این کاراکتر علیرغم ظاهر کلیشه ای خود، شخصیتی منحصر به فرد دارد. 

نمونه های «شخصیت قالب‌دار»: «اسکات فینچ (قالب کودک)»، «نیک باتم (قالب ابله)»، «گندالف (قالب مرشد)»

 

دامبلدور گفت: ولدمورت خودش بدترین دشمنش رو به وجود آورد، همون کاری که حاکمین ستمگر در هر جای دنیا می کنن! هیچ وقت به این فکر افتادی که حاکمیت ستمگر چه قدر از افرادی که سرکوب می کنه، وحشت داره؟ همه شون این رو می دونن که روزی یکی از قربانیان بسیارشون، جلوشون می ایسته و مقابله به مثل می کنه! ولدمورت هم با اون ها هیچ فرقی نداره! همیشه مراقب بود مبادا کسی بخواد باهاش مبارزه کنه. پیشگویی رو شنید و عجولانه دست به کار شد و در نتیجه نه تنها کسی رو گلچین کرد که به احتمال زیاد نابودش می کنه، اسلحه های منحصر به فرد و مرگباری هم به دستش داد!

 

 

شخصیت نمادین

 

همانطور که پیش تر نیز گفتیم، شخصیت نمادین برای به تصویر کشیدن چیزی بزرگتر و مهم تر از خودش به کار می رود، که معمولا به پیام اصلی داستان مرتبط است. این گونه نیز باید با احتیاط (یا حداقل با ظرافت) مورد استفاده قرار گیرد تا مخاطبین احساس نکنند نمادگرایی به کار رفته در روایت، بیش از اندازه است. در نتیجه، درک ماهیت حقیقی یک شخصیت نمادین ممکن است تا انتهای داستان اتفاق نیفتد. 

نمونه های «شخصیت نمادین»: «اصلان (نماد خدا در مجموعه نارنیا)»، «جوناس (نماد امید در کتاب بخشنده)»، «گرگور سامسا (نماد سختی تغییر/متفاوت بودن در کتاب مسخ)»

 

 

شخصیت مُدَور

 

شخصیت مدور شباهت بسیاری به «شخصیت پویا» دارد چرا که هر دو به شکل معمول در طول روایت تغییر می کنند. اما تفاوت کلیدی میان آن ها این است که ما به عنوان مخاطبین می توانیم درک کنیم که این کاراکتر، تمایلات و جنبه های شخصیتیِ مختلفی دارد حتی قبل از این که تغییر عمده ای در او شکل بگیرد. این یعنی شمار و سرعت تغییرات به وجود آمده در شخصیت مدور، معمولا بیشتر و آشکارتر از «شخصیت پویا» است.
شخصیت مدور از پیشینه ای کامل بهره مند است (اگرچه این پیشینه همیشه در داستان روایت نمی شود)، و عواطف پیچیده و دلایلی واقع گرایانه برای کارهایی که انجام می دهد، دارد. البته این نکته الزاما به این معنا نیست که آن ها شخصیت های خوبی هستند؛ در حقیقت بسیاری از شخصیت های مدور برتر در داستان ها، کاراکترهایی با نقص های فراوان هستند. اما مخاطبین همچنان با علاقه و هیجان ماجرای آن ها را پیگیری می کنند چون هیچ وقت نمی توانند مطمئن باشند که آن ها چه مسیری را برمی گزینند و چه تغییراتی می کنند. 

نمونه های «شخصیت مدور»: «ایمی دون»، «اتیکوس فینچ»، «هومبرت هومبرت»، «رندل مک مورفی»، «مایکل کورلئونه»

 

با این اطلاعات گسترده درباره ی گونه های مختلف شخصیت های داستانی، می توانید داستانی به مراتب بهتر خلق کنید و یا این که تحلیل بهتر و کامل تری از قصه های مورد علاقه تان داشته باشید. اگر روزی هوس خلق یک داستان به سرتان زد، حتما این گونه های مختلف را مد نظر داشته باشید.