نمایشنامه «فاوست» برهه های گوناگون از تاریخ انسان را تا عصر خود «گوته» را مورد توجه قرار می دهد، از جمله یونان باستان (510 تا 323 پیش از میلاد)، «قرون وسطی» (قرن ششم تا شانزدهم میلادی)، «عصر روشنگری» (1620 تا 1780 میلادی)، و «رمانتیسیسم» (اواخر قرن هجدهم تا قرن نوزدهم میلادی).
این اثر منظوم، به واسطهی کاراکترهایی همچون «مفیستوفلس»، «فاوست» و «واگنر»، از فرهنگ «قرون وسطی» و «عصر روشنگری» به سختی انتقاد می کند. فرهنگ «قرون وسطی» واپسگرایانه و بیعلاقه به تغییر به تصویر درمیآید، در حالی که دانش در آن نه از طریق اندیشهی مستقل، بلکه به واسطهی قدرت حاکم ایجاد می شود.
«عصر روشنگری»، در طرف دیگر، در قالب پدیدهای مکانیکی، منطقی به شکلی تکبُعدی، عاری از تخیل، و در تضاد با طبیعت مورد توجه قرار می گیرد. نمایشنامه «فاوست» اما یونان باستان را با انسانگرایی و آرمان هایی همچون تناسب و نظم، یک الگوی فرهنگی ارزشمند در نظر می گیرد—همان چیزی که به نظر «گوته» برای اصلاح زیادهروی های «جنبش رمانتیک» در فردگرایی، عاطفهگرایی، و تخیلگرایی، کاملا ضروری بود.
کتاب «فاوست» اثر «گوته»، نمایشنامهای به نظم یا شعری دراماتیک است که تلاش می کند تمامیتِ سنتِ ادبیِ غرب را مورد توجه قرار دهد. کاراکترهایی از اسطورهشناسی یونان، از جمله «گریفین»، «اسفنکس»، «هارپی»، و همینطور «هلن تروآ» از حماسه «ایلیاد» اثر «هومر» در داستان به چشم می خورند. بلندپروازی «گوته» در خلق این شعر را شاید تنها بتوان با «کمدی الهی» اثر «دانته» مقایسه کرد، چون هر دو اثر تلاش می کنند تصویری کامل از تمامیت کیهان را بیافرینند. (مقایسهی «فاوست» اثر «گوته» با نمایشنامهای جسورانه اما کوچکتر از «کریستوفر مارلو» به نام «دکتر فاستوس»، جهانسازیِ وسیعِ «گوته» از داستانی یکسان را آشکارتر می سازد.)
با این حال، «گوته» نه تنها از کتاب های برجسته در سنت ادبی غرب الهام می گیرد، بلکه از سنت های فولکلور آلمانی نیز در نمایشنامه «فاوست» استفاده می کند؛ از جمله خودِ افسانه «فاوست»، که او به احتمال زیاد در دوران کودکی خود شنیده بود چون این افسانه در اغلب اوقات برای نمایش های خیمهشببازی مورد اقتباس قرار می گرفت. «گوته» تأثیراتی گسترده بر سایر نویسندگان داشته است، از جمله «توماس مان» که رمانی به نام «دکتر فاستوس» را با الگو گرفتن از نمایشنامهی «گوته» نوشت، و همینطور «میخائیل بولگاکف» که هنگام خلق شاهکار هجوآمیز خود دربارهی حکومت شوروی، کتاب «مرشد و مارگاریتا»، از نمایشنامه «فاوست» اثر «گوته» الهام گرفت.
مرا به گوشهی خلوت آسمان ببر، به آنجا که شادی ناب، آن هم فقط برای شاعر، شکوفا می شود، به آنجا که عشق و دوستی با دست خدا برکتِ قلب ما را می پرورد و به آن نیروی تجلی می بخشد. هر آنچه از دل ما برآید، یا که شرمآلوده بر لب هایمان بنشیند، خواهی بد از آب درآمده باشد یا شاید هم خوب، قهرِ قاهرِ لحظه، آن را در قعر خود فرو می برد. هنر پس از گذشت سالیان است که در فروغ ناب خود به تجلی درمی آید؛ و برعکس، زرقوبرق فقط برای لحظه زاده می شود. آن، هنر ناب است که برای جهان آینده محفوظ می ماند.—از کتاب «فاوست» اثر «گوته»
تعادل
«گوته» کتاب «فاوست» را با در نظر داشتن «عصر روشنگری» و «جنبش رمانتیک» در ذهن خلق کرد. پیشگامان و حامیان «روشنگری»—همچون فیلسوف فرانسوی، «رنه دکارت»، و فیزیکدان بریتانیایی، «آیزاک نیوتن»—برای تعقل و پژوهش علمی، ارزش بیشتری از روش های دیگرِ اندیشیدن دربارهی جهان قائل بودند. در طرف مقابل، طرفداران «جنبش رمانتیک»—مانند «ویلیام وُردزوُرث» و «لُرد بایرِن» (الگوی «گوته» برای خلق یکی از کاراکترهای داستان)—در برابر چیزی ایستادند که به نظر خودشان، عقلگراییِ تکبُعدی و بیروحِ اندیشمندان «عصر روشنگری» بود، و در عوض، بر فردگرایی، عواطف رامنشدنی، و قدرت خلاق تخیل تأکید کردند.
«گوته» تلاش کرد آمیزهای را از این دو جایگاه فکری به وجود آورد، و عقل و عاطفه را دوباره به هم پیوند بزند. فرد ایدهآل در نظر او، نه به شکلی نامنعطف عقلگرا است و نه تسلیم در برابر عواطف طوفانی خود، بلکه کسی است که تلاش می کند تعقل و تخیل عاطفی را در کنار یکدیگر به کار بگیرد تا جهان پیرامون را درک کند و به شکلی مثبت و هدفمند دست به اقدام بزند.
«گوته» در فرهنگ یونان باستان—خلق شده توسط شاعرانی همچون «هومر» و فیلسوفانی همچون «ارسطو»—الگویی را برای چنین پیوندی پیدا کرد. همانطور که خود «گوته» در این مورد بیان می کند: «در میان تمام انسان ها، یونانیان رویای زندگی را به بهترین شکل پروراندهاند.» در نظر او، یونانیان عاطفه را با تعقل به تعادل رساندند و تعقل را با عاطفه به حرکت درآوردند، همانگونه که میان نیازهای فرد و نیازهای جامعه برابری ایجاد کردند.
کاراکتر «فاوست» مانند شاعری که او را خلق کرد، در در میانهی کشاکش بین «عقلگرایی» و «رمانتیسیسم» زندگی می کند، و او نیز در تلاش است تا اشتیاق سیریناپذیرش برای درک جهان را با تخیل قدرتمند خود به تعادل برساند. در آغاز نمایشنامه، «فاوست» اندیشمندی است که پیشاپیش از عقلگراییِ محض فاصله گرفته است چون نتایج آن را محدود و از نظر معنوی نامطلوب در نظر می گیرد. او به همین خاطر به هنرِ «غیرمنطقیِ» جادو روی می آورد، با این امید که جادو می تواند قدرتی خداگونه را برای تحقق تخیلاتش بر روی زمین به او ببخشد—آرزویی که یکی از رویاها و فانتزی های اصلی و نمادین در جنبش «رمانتیک» به حساب می آید.
تو به تصادف رویی خوب را می بینی، احساسی در وجودت می دود، می ایستی، رفتهرفته بستهی این بند می شوی؛ سعادت در جانات اوج می گیرد؛ سپس نوبت وسوسه است و شوق، و بعد درد. و پیش از آنکه به خودت بیایی، داستانی شکل گرفته است. پس بیایید در رودِ پُرپِیمانِ زندگیِ انسانی دست فرو کنیم، و نمایشی از همین قرار به صحنه ببریم. چه، آدم ها زندگی می کنند، با این همه چندان از زندگی خبر ندارند. پس در هر مکان که با دست پر به صحنه بیایید، همان مکان جذابه پیدا می کند. در همه رنگ تیرگی، اندکمایهای روشنا بگنجانید، و در بسیاری خطا، بارقهای حقیقت.—از کتاب «فاوست» اثر «گوته»
معنا
انگیزهی اصلی کاراکتر «فاوست»، اشتیاق او برای درک معنای زندگی و پیوستن به قلمرو نامحدود طبیعت است. از یک منظر، این انگیزه باعث می شود او مانند سایرین به نظر برسد، چون همهی انسان ها مشتاق معنا هستند و می خواهند بخشی از چیزی بزرگتر از خودشان باشند. «فاوست» اما به گونه های مختلف خود را از سایرین متمایز می کند: با هوش خارقالعاده و دانش گستردهی خود، با بیقراری وسواسگونه و بلندپروازی نامحدود خود که باعث می شود او از همهی دستاوردهایش ناراضی، و همیشه به دنبال چیزی بیشتر باشد.
«فاوست» می خواهد از دانشِ صرفا منطقی (که مانند همه چیز دیگر در زندگی انسان ها، نامعلوم و مبهم است) عبور کند و فراتر برود. او مشتاق است که قوانین بنیادین حاکم بر جهان را درک کند، بدون توجه به این که این اشتیاق چه هزینه ها و پیامدهایی را در پی خواهد داشت. به شکل خلاصه، او می خواهد از انسانیت خود فراتر برود و به جایگاهی خداگونه برسد، با علم مطلق و قدرت خلق.
اما آرزوی «فاوست» هر چقدر هم که بلندپروازانه به نظر برسد، داستان او درنهایت روایتی هشداردهنده است. بیقراری این کاراکتر، استیصال، افکار خودکشی، و رفتارهایی سنگدلانه را برای او به همراه می آورد. «گوته» همچنین توجه مخاطبین را به این نکته جلب می کند که انسان هنگام تلاش برای یافتن معنا و فراتر رفتن از هویت پیشین، با محدودیت های خود نیز مواجه و آشنا می شود؛ همانگونه که کاراکتر «فاوست» درمی یابد خدا شدن برایش ممکن نیست، و او فقط می تواند به قدرت زمینی دست یابد.
در جهان «فاوست»، اشتیاق برای فراتر رفتن از مرزها و استیصال ناشی از این اشتیاق، هم می تواند پیامدهای منفی داشته باشد و هم مثبت، البته تا زمانی که فرد از محدودیت های خود آگاه باشد.