برترین نویسندگان در «ادبیات آلمان»



میراث ادبی آلمان همانند پیشینه ی هنرهای زیبا و سینما در این کشور، وسعت شگفت انگیزی دارد

آلمان در طول تاریخ کهن و پر فراز و نشیب خود، آثار ادبی ماندگاری را به ادبیات جهان ارائه کرده است. «ادبیات آلمان» همراه با تغییرات اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و مذهبی در طول عصرهای مختلف، دچار تحول و دگرگونی شده و در حین همین دگرگونی های ریز و درشت، برخی از برجسته ترین نویسندگان در دنیای ادبیات را پرورش داده است.

 

 

میراث ادبی آلمان همانند پیشینه ی هنرهای زیبا و سینما در این کشور، وسعت شگفت انگیزی دارد. از فلسفه گرفته تا داستان و شعر، نویسندگان آلمانی به واسطه ی آثار خود، مشارکت های زیادی را در عرصه ی تاریخ ادبی دنیا داشته اند؛ مشارکت هایی که نام آن ها را در سطح بین الملل مطرح کرده و شاید از آن مهم تر، به درک بهتر مخاطبین از نوع بشر کمک کرده است. به همین خاطر، در این مطلب قصد داریم به برخی از برترین نویسندگان «ادبیات آلمان» در طول تاریخ این کشور بپردازیم.

 

 

یوهان ولفگانگ فون گوته

 

«گوته» که با لقب «شکسپیر آلمان» شناخته می شود، به عقیده ی بسیاری از پژوهشگران حوزه ی ادبیات، برجسته ترین چهره ی ادبی آلمان در عصر مدرن است. او فعالیت های بسیار گوناگونی داشت و به عرصه هایی همچون شعر، نمایشنامه، رمان، علم، سیاست، کارگردانی تئاتر و نقد ادبی می پرداخت. «گوته» در 25 سالگی موفق به انجام کاری شد که برای اغلب نویسندگان در میانسالی و یا حتی سالخوردگی رقم می خورد: او توانست با خلق اولین رمانش، کتاب «رنج های ورتر جوان»، نام خود را به عنوان نویسنده ای برجسته مطرح کند. 

«گوته» همچنین اشعار و نمایشنامه های تأثیرگذاری را از خود بر جای گذاشت که در میان آن ها، کتاب «فاوست» از جایگاهی ویژه برخوردار است. مسیر حرفه ای «گوته» تا حد زیادی توسط پدرش شکل گرفت، که شرایط تحصیل در خانه را برای او فراهم کرد و می خواست «گوته» در رشته ی حقوق تحصیل کند و سِمتی در فرمانداری شهر به دست آورد. «گوته» همین مسیر را پی گرفت و مدتی به عنوان یک دولتمرد مشغول به کار شد. او همچنین در عرصه ی حقوق فعالیت کرد اما نویسندگی و هنر، همیشه علایق اصلی او باقی ماند. 

 

«شاید نیم ساعتی در افکار تلخ و شیرین وداع و بازگشت، سِیر کرده بودم که صدای پای او را بر سر ایوان شنیدم. به طرفشان دویدم و با هراسی در دل، دست «لوته» را گرفتم و بوسه ای بر آن زدم. هنوز درست سر ایوان نیامده بودیم که ماه از پشت درخت های تپه بالا آمد. کمی از این جا و آن جا گفتیم و بی آنکه متوجه شویم، به پای اتاقک تاریک رسیدیم. «لوته» داخل رفت و نشست، «آلبرت» در کنار او، و من هم؛ ولی بی قراری من دوباره بر سرپا بلندم کرد. کمی مقابل او ایستادم، بالا و پایین رفتم و یک بار دیگر نشستم. ترس دلگیری داشتم. «لوته» شروع کرد از دلنشینیِ نور ماه گفتن، چرا که از پرتو آن، پهنه ی ایوان روشنی گرفته و چشم اندازی شگفت آفریده بود، خاصه آن که جز این پهنه، همه چیز در حلقه ی درختان اطراف در تاریکیِ غلیظ پنهان بود. از کتاب «رنج های ورتر جوان»

 


 

 

هرمان هسه

 

«هسه» موفق شد جایزه ی «نوبل ادبیات» را در سال 1946 از آن خود کند. او که از دوران نوجوانی قصد داشت که به یک شاعر تبدیل شود، اولین مجموعه شعر خود را در سال 1899، و اولین رمانش را در سال 1904 به انتشار رساند. «هسه» به واسطه ی سفرهای متعدد و اقامت در سوییس، هند و بخش های مختلف آلمان، به درکی بی واسطه از فرهنگ های گوناگون دست یافته بود. او شهروند آلمان و روسیه بود و پس از اقامتی طولانی در سوییس، شهروندی این کشور را نیز به دست آورد. 

کتاب هایی همچون «سیذارتا»، «بازی مهره شیشه ای» و «گرگ بیابان»، نام «هسه» را به عنوان نویسنده ای توانمند بر سر زبان ها انداخت. اغلب آثار او، به گونه ای در تضاد با رابطه ی خودش با «ملی گرایی آلمانی» جلوه می کند و همچنین، به کاوش در فلسفه های هندی و چینی می پردازد. «هسه» به دلیل گرایش به مفهوم «درک خویشتن» و پرداختن به عرفان های شرقی، در کانون توجه مخاطبین جوان در دهه های 1960 و 1970 قرار داشت.

 

تاجران را می دید که در کار داد و ستد هستند؛ شاهزادگان را که به شکار می رفتند، سوگوارانی که بر مردگانشان می گریستند، روسپیانی که خود را عرضه می کردند، طبیبانی که مراقب بیماران بودند، کاهنانی که روز بذرافشانی را تعیین می کردند، عشاقی که به عشق‌بازی سرگرم بودند، مادرانی که کودکانشان را تیمار می کردند. چیزهایی که از نظر او هیچ کدام در خور نیم نگاهی نبودند. همه چیز به نظرش کاذب می آمد و بوی تعفن دروغ از آن ها برمی خاست. همه ی این ها سرابی بودند از احساس و شادی و زیبایی. همه محکوم به فنا بودند. جهان آکنده از تلخی، و زندگی رنج بود. سیذارتا تنها یک هدف داشت، آن هم تهی شدن. تهی شدن از حرص، هوس، رویا و لذت و علم. یعنی می خواست خود را در خویشتن از میان بردارد. هدفش این بود که دیگر خود نباشد. از کتاب «سیذارتا»

 


 

 

آنا زِگِرس

 

رمان «زگرس» در سال 1932 با نام «همرزمان» که درباره ی خطرات «نازیسم» هشدار می داد، باعث شد این نویسنده توسط نیروی پلیس مخفی آلمان نازی، «گِشتاپو»، دستگیر شود. یکی از برجسته ترین رمان های او نیز با نام «گردش دختران جوان مرده» در مکزیک نوشته شد، کشوری که «زگرس» به آن گریخته بود. آثار این نویسنده اغلب به مسائل مربوط به حکومت آلمان می پردازد، و همینطور به تنگاهای اخلاقیِ پیش روی مردم این کشور در طول سال های جنگ جهانی دوم. 

«زگرس» همچنین موفق شد یکی از شرح های معدود درباره ی چگونگی زندگی در اردوگاه های کار اجباری آلمان نازی را به انتشار برساند. کتاب «مرده ها جوان می میرند»، یکی دیگر از آثار برجسته ی این نویسنده ی تأثیرگذار به حساب می آید.

 

با خود اندیشید: ما دو تا کنار هم هستیم! آری، چه خوب بود اگر می توانستیم برای هر دومان دعا کنم. تنبل تر از آن هستم که دستکش ها را دوباره به دست کنم. گرمای پتو بس است. آری، ای پدر ما در آسمان، اگر تو هستی، پس نامت مقدس باد. در این صورت ملکوت تو خواهد آمد، ملکوت تو و نه آن رایشی که درباره اش یاوه سرایی می کنند. در آسمان و بر روی زمین، اراده ی تو برآورده خواهد شد و نه اراده ی پیشوا، فوج هواپیماها و بارش بمب بر زمین. تو نان روزانه ی ما را به ما خواهی داد؛ من سیر خواهم شد و دیگر خالی و پوک نخواهم بود. و بی حوصلگی نخواهد بود، بلکه چیزی خواهد بود که سیراب کند. از کتاب «مرده ها جوان می میرند»


 


 

 

فریدریش شیلر

 

«شیلر» نیز مانند «گوته»، در عرصه های مختلفی فعالیت می کرد و نام خود را به عنوان شاعر، فیلسوف، پزشک، تاریخ نگار و البته نمایشنامه نویس مطرح کرده بود. منتقدین ادبی آلمان، تأثیرگذاری «شیلر» در عرصه ی شعر و نمایشنامه را با تأثیرات «بتهوون» در موسیقی کلاسیک مقایسه کرده اند. او بیش از هر چیز به خاطر خلق نمایشنامه های «راهزنان»، «والنشتاین»، «ماریا استوارت» و «ویلهلم تِل» شناخته می شود. مانند سایرین، برخی از آثار «شیلر» که از حکومت انتقاد می کردند، باعث به وجود آمدن مشکلاتی برای او شدند.

او در برخی مقاطع از دوران حرفه ای خود، برای تأمین مخارج زندگی به لطف دوستانش و کمک های مالی آن ها اتکا داشت. «گوته» که یکی از برجسته ترین نویسندگان عصر خود به حساب می آمد، رابطه ای دوستانه با «شیلر» داشت و او را برای منصبِ استاد تاریخ در «دانشگاه یِنا» به مسئولان دانشگاه پیشنهاد کرد. این دو همچنین در خلق مجموعه ای از شعرهای هجوِ کوتاه با یکدیگر همکاری کردند.

«صدای اکثریت، گواهی بر عدالت نیست.» از کتاب «ماری استوارت»

 


 

 

برتولت برشت

 

«برشت» یکی از تأثیرگذارترین شاعران و نمایشنامه نویسان آلمانی در قرن بیستم به حساب می آید. او به همراه همسرش «هلن وایگل»، گروه تئاتر «برلینر آنسامبل» را بنیان نهاد و از طریق نمایش های خود، چشم انداز هنر تئاتر در آلمان را دگرگون کرد. تفکرات «مارکسیستی» در جای جای مضامین و چارچوب های زیبایی شناختیِ آثار او به چشم می خورد. برجسته ترین آثار «برشت» شامل کتاب های «اپرای سه پولی»، «زندگی گالیله»، «ننه دلاور و فرزندان او»، «انسان نیکِ سِچوان»، «دایره گچی قفقازی» می شود. امروزه می توان از خانه ی سابق «برشت» در شهر برلین بازدید کرد؛ خانه ای که همسر «برشت» پس از مرگ او در سال 1956، آن را به موزه تبدیل کرد. 

 

تا جایی که انسان به یاد می آره، همه تصور می کردند که ستاره ها به کاسه های بلورین چسبیدند که پایین نیفتند. حالا ما جرات پیدا کردیم و آزادشون گذاشتیم تا در فضای آزاد بچرخند، تا بدون مانع به سفرهای بزرگ برن. مثل کشتی های ما که به سفرهای بزرگ می رن. بدون مانع، زمین شادمانه به دور خورشید می چرخه و همراه اون ماهی فروش ها، بازرگان ها، شاهزاده ها و حتی خود پاپ هم با زمین به دور خورشید می چرخند. جهان یک شبه، مرکز منحصر به فرد خودش رو از دست داده و دارای مراکز بی نهایت شده، به طوری که امروز هر کسی می تونه مرکز جهان باشه و ضمنا هیچ کس هم نمی تونه خودش رو مرکز واقعی اون بدونه. از کتاب «زندگی گالیله»


 


 

 

والتر بنیامین

 

«بنیامین»، منتقد اجتماعی، نویسنده و فیلسوفی تأثیرگذار بود. او اغلب به عنوان یک «اندیشمند التقاطی» شناخته می شد که تئوری «مارکسیسم» را با سایر مکاتب فکری از جمله عرفان یهودی و «رمانتیسیسم آلمانی» ترکیب می کرد. «بنیامین» پس از تحصیل در رشته ی فلسفه، آثار «شارل بودلر» را به آلمانی ترجمه کرد و به یکی از اعضای «مکتب فرانکفورت» تبدیل شد. او با چهره هایی همچون «برتولت برشت»، «هانا آرنت» و «هرمان هسه» دوست بود و با سایر اندیشمندان برجسته در آن زمان از جمله «تئودور آدورنو» رابطه ای نزدیک داشت. 

کتاب «پروژه پاساژها» که شاهکار «بنیامین» در نظر گرفته می شود، در سال 1927 متولد شد اما هیچ وقت به پایان نرسید و در نهایت پس از مرگ او انتشار یافت. «بنیامین» به دلیل قدرت گرفتن نازی ها در دهه ی 1930، برای نجات جانش از آلمان گریخت و به منظور اجتناب از دستگیر شدن توسط نیروی پلیس مخفی آلمان نازی، در سال 1940 دست به خودکشی زد. البته همچنان بحث های زیادی در مورد علت مرگ این نویسنده مطرح می شود.

 

احساس انزجار از تماس با حیوانات، در ترسِ شناخته شدن توسط آن ها نهفته است. وحشتی که در ژرفای وجودِ آدمی نهفته است، ریشه در این آگاهیِ مبهم دارد که چیزی نزدیک با حیوانات در او هست که ممکن است حیوان، آن را شناسایی کند. ریشه ی هر انزجار، در انزجارِ حاصل از تماس بدنی است. حتی تلاش برای غلبه بر این احساس با واکنشی شدید به هدف خود نائل می شود: چیز منزجرکننده را با هیجان در بر می گیرند، آن را می بلعند، می خورند، اما همچنان ظریف ترین تماس با پوست، تابو باقی می ماند. از کتاب «خیابان یک طرفه»

 

 


 

 

توماس مان

 

«توماس مان»، منتقد اجتماعی و نویسنده ای برجسته بود که جایزه ی «نوبل ادبیات» را در سال 1929 به دست آورد. او تفاسیر شگفت انگیزی را درباره ی ویژگی های روانیِ هنرمندان و اندیشمندان ارائه می کرد و در آثارش، به شکل مکرر از «کنایه» و «نمادگرایی» بهره می برد. «مان» یکی از اعضای گروه نویسندگانی بود که به شکل آشکار با رژیم نازی مخالفت می کردند. او در دوران سلطه ی «رایش سوم»، به سوییس مهاجرت کرد. برادر او یعنی «هاینریش مان» نیز از نویسندگان رادیکالِ شناخته شده در ادبیات آلمان به شمار می آید. کتاب هایی همچون «کوه جادو»، «مرگ در ونیز» و «بودنبروک ها» از جمله برترین آثار او قلمداد می شود.

 

عجیب تر و مشکل تر از هر چیز، رابطه ی انسان هایی است که بیش از نگاه، شناختی از هم ندارند، انسان هایی که همه روز بسا هر ساعت بر سر راه هم می آیند، چشم هایشان به نظاره به هم می رسد، ولی در تنگنای اجبارِ عرف یا ویری احمقانه، بی رد و بدلِ کلام و سلامی، ظاهرِ بیگانه و بی اعتنا را حفظ می کنند. میان آن ها بی قراری و نوعی کنجکاوی ناآرام حاکم است، تب و تابِ نیازِ به ناخواه سرکوب شده ی هر دو به تبادل و شناخت، و همه ی این ها همراه با احترام و احتیاطی هیجان آلود. زیرا انسان، انسان را تا وقتی دوست دارد و محترم می شمرد که به قضاوتش قادر نیست و شوق نیز حاصلِ شناختی است که ناقص باشد. از کتاب «مرگ در ونیز»

 

 


 

 

گونتر گراس

 

«گراس»، تصویرگر و نویسنده ای شناخته شده بود که جایزه ی «نوبل ادبیات» را در سال 1999 از آن خود کرد. یکی از مضامین اصلی در آثار «گراس»، زندگی آلمانی ها تحت سلطه ی حکومت نازی بود. «گراس» همچنین به خاطر مشارکت های کم نظیر خود در سبک «رئالیسم جادوییِ» اروپایی که در شاهکار او یعنی کتاب «طبل حلبی» نمودی آشکار دارد، مورد تحسین قرار گرفته است. کتاب های «موش و گربه»، و «سال های سگ»، «قرن من»، و «بر گام خرچنگ» از دیگر آثار برجسته ی او به شمار می آید. ترکیبِ پیام های سیاسی «گراس» با سبک نوشتار رویاگونه ی این نویسنده، جایگاهی متمایز را در ادبیات آلمان به این نویسنده بخشیده است.  

 

آدم می تواند داستانش را از وسط شروع کند و با جسارت پیش بتازد یا عقب برود و خلاصه خواننده اش را گیج کند. آدم می تواند ادای نوآوران را درآورد و زمان ها و فاصله ها را به هم بریزد یا از میان بردارد و دست آخر جار بزند، یا بگوید برایش جار بزنند که عاقبت و در آخرین لحظه، مسئله ی زمان-مکان را حل کرده است. ممکن است از همان اول بگوید که امروزه روز، دیگر نوشتن داستان ممکن نیست اما بعد، یواشکی، و حتی می شود گفت پنهان از خودش، ناگهان یک داستان کَت و کلفت و پر سر و صدا سر هم کند و خود را خاتم داستان نویسان بشمارد و بازار داستان نویسی را برچیند. از کتاب «طبل حلبی»