بخشی مهم از کار نویسندگان، آموختن دربارهی شخصیت های داستان ها به واسطهی مشاهدهی چگونگی تعامل آن ها با دنیای پیرامون است. نویسندگان از ابزاری ادبی به نام «شخصیتپردازی» استفاده می کنند تا به کاراکترهای خیالی خود جان ببخشند. «شخصیتپردازی» بخشی ضروری از خلق یک رمان یا داستان کوتاه است و به نویسنده کمک می کند کاراکترهای خود را بهتر بشناسد، و دریابد نوع شخصیت و نگرش هر کدام از کاراکترها چگونه می تواند «پیرنگ» (یا طرح داستانی) را پیش ببرد.
«شخصیتپردازی»، توصیف ویژگی های ظاهری، دیدگاه، شخصیت، افکار خصوصی و رفتارهای یک کاراکترِ داستانی است. به شکل کلی، دو گونه «شخصیتپردازی» در خلق داستان وجود دارد: «شخصیتپردازی مستقیم» و «شخصیتپردازی غیرمستقیم».
هر دوی این گونه ها، در کنار یکدیگر باعث می شوند تصویری کامل از یک شخصیت در ذهن مخاطبین شکل بگیرد. باید به خاطر داشته باشیم که کاراکترهای داستانی، مانند انسان های واقعی، بینقص نیستند. لزوما قرار نیست که آن ها دوستداشتنی باشند، اما باید به نحوی برای مخاطبین جذاب به نظر برسند.
«شخصیتپردازی غیرمستقیم»، فرآیند توصیف یک کاراکتر از طریق افکار، رفتارها و گفته های اوست. نویسنده، این گونه از «شخصیتپردازی» را به کار می گیرد تا مخاطبین به سمت نتیجهگیری های مختص به خودشان دربارهی یک کاراکتر هدایت شوند. در اغلب اوقات، چیزی که ناگفته باقی می ماند، تصویری حتی قدرتمندتر را در ذهن مخاطبین شکل می دهد. برای آشنایی بیشتر «شخصیتپردازی غیرمستقیم»، این دو نمونه را بررسی می کنیم:
«آتیکوس» در کتاب «کشتن مرغ مینا» اثر «هارپر لی»
اسکات، صرفا به خاطر ماهیت این شغل، هر وکیل در طول عمرش حداقل با یک پرونده مواجه می شود که تأثیری شخصی بر او می گذارد. فکر می کنم برای من، این همان پرونده است. ممکن است در مدرسه حرف های ناخوشایندی درباره آن بشنوی، اما اگر می توانی یک کار را به خاطر من انجام بده: فقط سرت را بالا نگه دار و مشت هایت را پایین. صرفنظر از این که دیگران به تو چه می گویند، نباید به کسی اجازه دهی تو را خشمگین کند.
کاراکتر «آتیکوس» در این بخش، در حال صحبت با «اسکات» دربارهی محاکمهای قریبالوقوع و جنجالبرانگیز است. مخاطبین می توانند از این صحنه دریابند که «آتیکوس» در تلاش است تا این درک را «اسکات» پدید آورد که هر شخص باید به نبرد برای باورهای خود ادامه دهد، صرفنظر از این که چه پیامدهایی در کار خواهد بود. این بخش از متن، چارچوب اخلاقیِ قدرتمند «آتیکوس» را نشان می دهد، و همچنین اخلاقیاتی که او امیدوار است در فرزندانش به وجود آورد.
«آنی» در مجموعه «آنی شرلی» اثر «لوسی مود مونتگمری»
زندگی من، گورستانی بینقص از امیدهای مدفون است.
نویسنده در این بخش، به مخاطبین خود نشان می دهد «آن شرلی» کاراکتری پیچیده با تخیلی فعال است، کنجکاوی زیادی دارد و جهان پیرامون باعث شگفتی اوست، اما همچنین گذشتهای تاریک دارد که زخم هایی عاطفی همچنان از آن سرچشمه می گیرند.
اضافه کردن «شخصیتپردازی غیرمستقیم» به فرآیند نگارش، راهی عالی برای انتقال افکار و ویژگی های ناگفتهای است که سرشت حقیقی یک شخصیت را به نمایش می گذارد. نویسنده اما باید با احتیاط کامل این کار را انجام دهد چون ممکن است باعث شود مخاطبین، سرنخ های مهمی را که از طریق «شخصیتپردازی غیرمستقیم» ارائه شده است، از دست بدهند. «شخصیتپردازی غیرمستقیم» باعث می شود کاراکترهای داستانی به انسان های واقعی نزدیکتر شوند. نویسنده از طریق آشکار کردن افکار، عواطف و جهانبینی یک شخصیت در موقعیت های مختلف، درکی کامل و چندوجهی را از آن کاراکتر به مخاطبین می بخشد.
این گونه از «شخصیتپردازی» همچنین، به واسطهی پیروی از قاعدهی «نشان دادن به جای گفتن»، اثر را غنیتر می سازد. به عنوان نمونه، می توانیم به شکل مستقیم بنویسیم که یک شخصیت، «بیادب» است، یا مثلا آن کاراکتر را در حال دمیدن دود سیگار خود به سمت فردی دیگر نشان دهیم. هر دوی این روش ها یک پیام را منتقل می کنند اما، روش اول که «شخصیتپردازی مستقیم» به حساب می آید، ظرافت بسیار کمتری نسبت به روش دوم—«شخصیتپردازی غیرمستقیم»—دارد.
«شخصیتپردازی غیرمستقیم»، مخاطبین را تشویق به کشف ناگفته ها می کند و تخیل آن ها را برمی انگیزد. نویسنده از طریق بهکارگیری «شخصیتپردازی غیرمستقیم» در طول روایت، این فرصت را در اختیار مخاطبین قرار می دهد که نتیجهگیری های مختص به خودشان را شکل دهند و با تحلیلِ گفته ها و ناگفته ها، تجربهای جذابتر و رضایتبخشتر را از مطالعهی داستان به دست آورند.
درک تفاوت ها میان «شخصیتپردازی غیرمستقیم» و «شخصیتپردازی مستقیم» به ما کمک می کند این ابراز ادبی بسیار مهم را بهتر بشناسیم. «شخصیتپردازی غیرمستقیم»، یک کاراکتر را از طریق افکار، رفتارها، کلمات و مکالمات او توصیف می کند. «شخصیتپردازی مستقیم» اما تصویری از کاراکترها را به واسطهی بیان مستقیمِ ویژگی های جسمانی، شغل، یا علاقهمندی ها و اهداف آن ها در اختیار مخاطبین قرار می دهد.
اگرچه مخاطبین تقریبا همیشه نتیجهگیری های مختص به خودشان را شکل می دهند، اما اگر نویسنده سرنخ های کافی را در جزئیاتِ روایت قرار نداده باشد، آن ها ممکن است به نتیجهگیری هایی بسیار دور از نظر نویسنده برسند. البته این اتفاق همیشه یک نقطهضعف نیست، اما اگر نویسنده در لحظات مهم و سرنوشتساز در پیرنگ داستان، بیش از حد به «شخصیتپردازی غیرمستقیم» اتکا داشته باشد، مخاطبین ممکن است آن سرنخ ها را از دست بدهند و این شکاف در درک اثر، ممکن است به تجربهی کلیِ مطالعهی داستان آسیب بزند.
«شخصیتپردازی» در کتاب «هملت» اثر «ویلیام شکسپیر»
منتقد ادبی مشهور، «هارولد بلوم»، در کتاب خود با نام «اختراع انسان» بیان می کند: «شخصیت، به گونهای که اکنون آن را می شناسیم، یک اختراعِ شکسپیری است.» چه با گفته های «بلوم» موافق باشیم و چه نه، تردیدی نیست که «ویلیام شکسپیر» یکی از برجستهترین نام ها در حوزهی «شخصیتپردازی» به حساب می آید. یکی از روش های مورد استفادهی او برای «شخصیتپردازی»، ارائهی «حدیث نفس» یا «خودگویی» است. در این «حدیث نفسِ» مشهور از نمایشنامه «هملت»، قهرمان داستان در حال فکر کردن به خودکشی است:
بودن یا نبودن: مسئله این است. آیا خِرَد را بایستهتر آن که به تیرها و تازیانه های زمانهی ظالم تن سپاریم، یا بر روی دریایی از درد سلاح برکشیم، به آن بتازیم و عمرش را به سر آوریم؟ مُردن، خوابیدن—دیگر هیچ؛ و با خواب رفتن، بگوییم که به دلواپسی ها و هزاران هراسِ طبیعی که تن وارث آن است، پایان دادهایم. این فرجامی است بس خواستنی. مُردن، خوابیدن—خوابیدن، شاید خواب دیدن: آری، مشکل همینجا است، زیرا در آن خوابِ مرگ، آنگاه که از این کالبد فانی رها شدیم، چه رویاهایی ممکن است از ره رسند، و ما را به تردید افکنند. به همین سبب است که عمر سختیها تا بدین حد دراز می شود؛ زیرا کیست که بتواند به تازیانه ها و توهین های زمانه، ستم ستمگران، خواری خودستایان، آلام عشق ناکام، دیرکرد قانون، بیشرمی دیوانیان، و پاسخ ردی که مردمان متین از دونمایگان می شنوند، تن دهد حال آن که می توانست با دشنهای برهنه خود را برهاند؟
اما «حدیث نفس» این کاراکتر، فقط بیان افکار او نیست، بلکه «هملت» هنگام ارائهی این «خودگویی»، خودش نیز درمی یابد که چه افکاری در سر دارد. «شکسپیر» به واسطهی نشان دادن چگونگی تجربهی «هملت» هنگام مواجهه با افکار خودش (نه به شکل جریانی پیوسته، بلکه به طریقی که انسان ها در واقعیت افکار خود را تجربه می کنند، و در قالب ایده هایی که باعث شکلگیری ایده های جدید، متفاوت و غیرمنتظره می شوند)، وجهی تأثیرگذار و باورپذیر را در پروتاگونیست خود خلق کرده است.
در حقیقت «شکسپیر» از طریق نوشتن یک «حدیث نفس» دربارهی نوع نگاه «هملت» به مسئلهی زندگی و مرگ، بیش از پیش به عمق شخصیت او نفوذ می کند و رنج و شیدایی «هملت» را به شکلی آشکارتر به تصویر می کشد.
داستانسرایی در دوران مدرن، تأکیدی حتی بیشتر از ادبیات کلاسیک بر «شخصیتپردازی» دارد، چون «شخصیتپردازی»، ابزاری حیاتی در روایت های پیرنگ-محور به حساب می آید. نویسندگان همیشه به خاطر دارند که «پیرنگ» و «شخصیتپردازی» باید به شکل موازی با هم گسترش یابند و بر یکدیگر اتکا داشته باشند.