کتاب داپلر

Doppler
کد کتاب : 11903
مترجم :
شابک : 978-600- 405-055- 5
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 187
سال انتشار شمسی : 1394
سال انتشار میلادی : 2004
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 1
زودترین زمان ارسال : ---

ارلند لو از نویسندگان پرفروش نروژ

معرفی کتاب داپلر اثر ارلند لو

کتاب داپلر، رمانی نوشته ی ارلند لو است که نخستین بار در سال 2004 به چاپ رسید. داپلر به تازگی پدرش را از دست داده است. او علیرغم این که همسری باردار و دو فرزند دارد، تصمیم می گیرد برای ادامه ی زندگی به جنگل برود. داپلر در جنگل، زندگی کسالت بار و پر از انزوایی را شروع می کند و هیچ وقت تا این اندازه خوشحال نبوده است. زمانی که داپلر، گوزنی ماده را برای غذا شکار می کند، حس بدی به او دست نمی دهد اما وقتی می فهمد که گوزن بچه ای داشته، کمی احساس عذاب وجدان می کند. داپلر در ابتدا وسوسه می شود که بچه گوزن را هم بکشد اما گوزن کوچک، چابک است و از مرگ می گریزد، و آن ها به تدریج با هم دوست می شوند. داپلر نام گوزن کوچک را بانگو می گذارد و از زندگی اش برای او می گوید.

کتاب داپلر

ارلند لو
ارلند لو، زاده ی 24 می 1969، منتقد فیلم، فیلمنامه نویس و رمان نویسی نروژی است. لو سابقه ی فعالیت به عنوان معلم را دارد و مدتی به عنوان روزنامه نگار مستقل برای روزنامه ی نروژی Adresseavisen کار می کرد. او اکنون در اسلو زندگی می کند. لو در سال 1998 و در شهر اسلو، انجمن فیلمنامه نویسان اسلو را راه اندازی کرد. اولین کتاب او در سال 1993 به انتشار رسید.
نکوداشت های کتاب داپلر
A charming, absurd fable with serious criticism of our modern consumer society.
داستانی جذاب و ابزورد با انتقادهایی جدی به جامعه ی مصرف گرای مدرن ما.
Barnes & Noble

Wonderfully funny and original.
به شکل شگفت انگیزی سرگرم کننده و بدیع.
Observer Observer

A charming fable about the pressures of modern existence and finding friends in the strangest of places.
داستانی جذاب درباره ی فشارهای زندگی مدرن و پیدا کردن دوست در عجیب ترین جاها.
Book Depository

قسمت هایی از کتاب داپلر (لذت متن)
من یک روز تمام را در حالی سپری می کنم که با شور و حال ترانه ای را زیر لب زمزمه می کنم که یادم هم نمی آید چه ترانه ای است. همان طور که با روحیه ای شاد و سرحال پوسته پیکره ی نمادین را تراش می دهم، حس می کنم روی ابرها هستم و کل جهان مال من است. خرده تراشه ها در جنگل پخش شده و به هوا بلند می شود. حوالی شب بخش هایی از متن ترانه به ذهنم می آید، و من بی هیچ نقد و نظری مدتی همین طور متن ترانه را با آواز می خوانم تا این که یک دفعه عرق سردی می کنم و تازه متوجه می شوم چیزی که دارم همین طور پشت سرهم برای خودم می خوانم، آهنگ اصلی یک برنامه ی تلویزیونی از کشور استرالیاست به اسم موزهای پیژامه پوش. یعنی من حتی این جا در جنگل هم از دست تیرهای زهرآگین فرهنگ بچه ها در امان نیستم. درست مثل یک مرض می ماند.

پدر من مرده است. و دیروز من جان یک گوزن شمالی را گرفتم. چه می توانم بگویم؟ باید جان او گرفته می شد یا جان خودم. داشتم از گرسنگی تلف می شدم. دارم حسابی لاغر می شوم؛ واقعا همین طور است. شب پیش، در محدوده ی ماریدالن در شهر اسلو بودم و با مقداری یونجه که از یکی از کشتزارها برداشته بودم، از خودم پذیرایی کردم. با چاقویم یکی از بسته های یونجه را باز کردم و بعد توی کوله پشتی ام را از یونجه پر کردم. بعد یک کم خوابیدم، و دم صبح راه افتادم و رفتم طرف آبدره ای که در سمت شرق چادر بود و برای تله یونجه های خشک را در محلی پخش کردم که از مدت ها قبل، و با کلی بررسی، فکر کرده بودم جای بی نقصی برای کمین است. پس از آن در حاشیه ی آبدره دراز کشیدم و ساعت ها منتظر ماندم. خبر داشتم که گوزن های شمالی این جا هستند. خودم آن ها را دیده بودم. آن ها حتی تا کنار چادر هم آمده بودند.