کتاب مثنوی معنوی

Sweet Iranian Tales 3
قصه های شیرین ایرانی 3
کد کتاب : 14087
مترجم :
شابک : 978-9645068897
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 176
سال انتشار شمسی : 1391
سال انتشار میلادی : 2016
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 1
زودترین زمان ارسال : ---

معرفی کتاب مثنوی معنوی اثر جلال الدین محمد بلخی(مولانا)

مثنوی معنوی مولانا یکی از شاهکار های ادبیات ایران و جهان به شمار می رود و تاکنون به زبان های زنده ی زیادی ترجمه شده است. این کتاب شامل 26 هزار بیت و 6 دفتر می باشد. داستان های این کتاب در مورد سختی های انسان در راه رسیدن به خدا است و در قالب این داستان ها مولوی تعلیمات تصوف و اعتقادات عرفانی اش را ارائه کرده است. نثر این کتاب با توجه به زمان نگارش آن برای کودکان می تواند سنگین و نامفهوم باشد اما مثنوی معنوی به قلم مهدی آذری یزدی، مجموعه ی 24 داستان وحکایت از مثنوی معنوی مولانا است، نویسنده بدونه آنکه روایت ها را دستکاری و تغییر دهد این آثار درخشان ادبیات فارسی را با نثری ساده و روان و مناسب گروه کودک و نوجوان بازنویسی کرده است. این کتاب می تواند فرصتی باشد تا نوجوانانی که شاید درک و خوانش متون اصلی برایشان دشوار باشد به راحتی این قصه های جذاب و مهم ادبیات عرفانی را بخوانند بفهمند و از آن لذت ببرند. در این اثر حکایت هایی مانند طوطی و بقال، شیر و خرگوش باهوش، مرد مغرور و کشتی بان، دوستی خاله خرسه، موش و شتر، درخت جادویی، مارگیر و اژدها، گنجشک و پندهایش، شتر و روباه و خر، نقاش های چینی و رومی، انگور، زبان حیوان و .... به زبان ساده و روان برای گروه سنی کودک و نوجوان روایت شده اند.

کتاب مثنوی معنوی

جلال الدین محمد بلخی(مولانا)
جلال الدین محمد بلخی معروف به مولانا، مولوی و رومی، زاده ی 15 مهر 586 و درگذشته ی 4 دی 652 هجری شمسی، از مشهورترین و تأثیرگذارترین شاعران ایرانی است.جلال الدین محمد بلخی در بلخ زاده شد. پدر او مولانا محمد بن حسین، خطیبی معروف به بهاءالدین ولد و سلطان العلما، از بزرگان صوفیه و مردی عارف بود و نسبت خرقه ی او به احمد غزالی می رسید. وی در عرفان و سلوک سابقه ای دیرین داشت و چون اهل بحث و جدال نبود و دانش و معرفت حقیقی را در سلوک باطنی می دانست نه در مباحثات و مناقشات کلامی و لفظی، پرچمداران کلام و...
قسمت هایی از کتاب مثنوی معنوی (لذت متن)
ضرت سلیمان با تعجب گفت: «کجا می روی پشه؟ مگر نیامده بودی از باد شکایت کنی؟ حالا باد آمده؛ حرفت را بزن تا او هم بشنود و من بتوانم قضاوت کنم.» پشه همانطور که پرواز می کرد، گفت: «جایی که باد باشد، من نمی توانم آرام بنشینم و حرف بزنم یا حرف او را گوش کنم. باد که بیاید، مرا به این طرف و آن طرف پرت می کند و با خود می برد». از آن به بعد، دعوای باد و پشه ادامه دارد.