|گاهی فاصلۀ مصیبت و رویا، یک تماس تلفنی است.| دو هفته مانده به کریسمس، دوستپسر ایوری، آدام با جشنی رویایی در میدان تایمز از او خواستگاری میکند. اما درست در زمانی که ایوری انگشتر الماس در دستش کرده و به نظر میرسد اوضاع از این بهتر نمیشود، همهچیز از هم میپاشد. اما باجۀ تلفن عمومی و یک تماس تلفنی عجیب باعث میشود او بهدنبال رویاهایش برود و دوباره تمام چیزهای ازدسترفته را به دست بیاورد. اما از همۀ اینها مهمتر شهامتی را به دست بیاورد که در تمام زندگی از آن غافل بوده. از متن کتاب عزیزم هیچوقت به این فکر نکردی که وقتی به نظر میرسه چیزها دارن از هم میپاشن، شاید درواقع دارن توی جای درست خودشون قرار میگیرن؟