پروانه اعتمادی از اواخر دههی ۱۳۸۰ شمسی از اجتماع گریخت، در آپارتمانش در خیابان مدبر یوسفآباد را به بیرون بست و در خانه با ۴ گربه و شمار اندکی معاشرانش (که با گذر زمان کمتر هم شدند) روزگار گذراند. در این سالها نقاشی کرد، خواند، آشپزی کرد و انگشتشمار سفر کرد.
سال ۱۳۹۰ بود که پایم به زندگی و کارش باز شد و از نزدیک، شاهد تنیده شدن پیلهی تنهایی او بودم، پروانهای بود که میخواست دوباره به پیله بازگردد، گویی شعف شکافت پیله برایش کافی نبود.
روی میز شیشهای که همواره پشت آن مینشست، علاوه بر کتابها، فنجان قهوه و پاکت سیگار، همیشه کاغذهای سفید و راپیدهایی در اندازههای مختلف بود. هر زمان که شوق ثبت یک کمپوزیسیون یا خاطرهی یک گل یا گیاه او را مشعوف میکرد، بیدرنگ آن را روی کاغذ میآورد. از همان روزها، این طراحیهای بداهه و رها را جمع و ثبت کردم.
این دفتر، نمایی است از همان خراشهای پرشور گذرا بر دیوارهی پیلهاش.