در رمان کوتاه اما تأثیرگذار «روز طلایی» از نویسندهی استرالیایی ارْسولا دوبوسارسکی، خواننده پا به جهانی میگذارد که در آن مرز میان کودکی و بلوغ، همانند نخی ناپیدا، آرام و بیصدا گسسته میشود. روایت در دههی ۶۰ میلادی در استرالیا میگذرد و زندگی یازده دختر مدرسهای را دنبال میکند که با معلم خود، خانم رنشاو، به گردش روزانهای میروند؛ اما آن روز، برخلاف نامش، برای همیشه رنگی دیگر به خود میگیرد. آنها به غاری پناه میبرند، جایی مرموز در حاشیه شهر، و در آنجا با شاعری عجیبرفتار آشنا میشوند. ولی وقتی از غار بیرون میآیند، خانم رنشاو دیگر همراهشان نیست. سکوت جای خالیاش را پر میکند و دخترکان، با تردید، ترس و حس همدستی در رازی ناگفته، به مدرسه بازمیگردند. دوبوسارسکی با زبانی موجز اما شاعرانه، دنیایی خلق میکند که همزمان ساده و سنگین است. فضای مدرسه، جامعه محافظهکار، و کودکان در آستانه دگرگونی، همگی همچون قطعات پازلی در کنار هم تصویری از زیستن در آستانهی «ناباوری» میسازند. «روز طلایی» نه صرفا داستانی معمایی است، بلکه تأملی است در باب فقدان، خاطره، راز و گذر ناگزیر از جهان امن کودکی به فضای مهآلود بزرگسالی. کتابی است کوتاه، اما با پژواکی بلند در ذهن و دل خوانندهای که خود، روزی چنین مرزی را پشت سر نهاده است.