چگونه میتوان به فرزند مطلق هرج و مرج تبدیل شد؟
سوالی که هارلی باید پیش از آنکه خالۀ خطرناکش بیش از این دست به کشتار، پاسخش را بیابد.
تنها چیزی که با اطمینان میداند، این است که کودکان جادوگر در حال ناپدید شدن هستند، و بهنوعی، بخشی از نقشهی بزرگ و مرموز کاترین شیپتون بهشمار میآیند.
اکنون که هارلی به عضویت رسمی محفل سندیگو درآمده، بیش از پیش خود را در قبال امنیت این محفل و دنیای جادویی مسئول میداند.
اما چالشهای او تنها به این وظیفه محدود نمیشود.
فردی خیانتکار در میان اعضای محفل پنهان شده است. جادونامۀ پدر و مادرش، همچنان اسراری در دل خود نهفته دارد و دل در دل هارلی نیست تا از آنها سردربیاورد.
در این میان، احساسی ناخواسته نسبت به پسری سرسخت و مرموز با چشمان سبز نیز آرامش فکریاش را بر هم میزند.
از سوی دیگر، سانتانا نیز با تاریکی درونی خود دستوپنجه نرم میکند؛ نیرویی مهارنشدنی در درونش بیدار شده و احساسی مبهم نسبت به پسری با گذشتهای تاریک، ممکن است آنها را به سوی پاسخهایی حقیقی راهنمایی کند…