لارا پس از جدایی، رم را رها کرده و به جنوب ایتالیا میرود، به روستایی کوچک و زیبا و دور از دسترس. در خانهای ساکن میشود که ماجراهایی از ساکنان گذشتهاش دارد و قهرمان داستان با حضور در میان مردم سعی دارد خاطرهساز تازۀ این خانه و این روستا باشد. بازسازی این خانه برای لارای در حضور مردان، مثل بازسازی روح خودش برابر آسیب مردان پیرامونش است. او دوستیها را شکل میدهد و تلاش میکند آرامش خودش، خانهاش و روستا را حفظ کند. در حضور مردها، تصویری دقیق و خاطرهانگیز از زنی است که به دنبال یافتن آرامش است.
فرانچسکا مارچانو (زادهٔ ۱۷ ژوئیهٔ ۱۹۵۵) بازیگر، کارگردان فیلم، فیلمنامهنویس و نویسنده اهل ایتالیا است.
از فیلمهایی که وی در آن نقش داشتهاست، میتوان به خانهای با پنجرههای خندان، لعنت به روزی که تو را ملاقات کردم و من و تو اشاره کرد.
بله. عشق مادۀ مخدر بود، ضیافت رقصی هذیانی. آدمها را نشئه میکرد، طوریکه ساعتی نگذشته، به نام عشق، هر کاری از دستشان ساخته بود. هیچجایی آنقدر دور نبود که نتوان به آن رسید، هیچ شماره تلفنی آنقدر گران نبود که نشود با آن تماس گرفت، هیچ تصمیمی را نمیشد سریعتر از این گرفت. لارا در ذهنش نقاشی دولتهای غولآسایی را مجسم کرد که به سبک نقاشیهای میکلآنژ بود. شاید بتوان اسمش را آخرین قضاوت نادرست گذاشت. دو دیوارنگاره روی دو دیوار، روبهروی هم: روی یکی، انبوهی از آدمها مشغول همهجور دیوانهبازی بودند؛ پریدن از صخرهها روی تشکهای پرش المپیک، آمادهشدن برای قایقرانی تکنفره در اقیانوس اطلس، یا زانوپیمایی تا سانتیاگو د کومپوستلا، همه به نام عشق. روی دیوار دیگر، همان انبوه آدمها در مخروبههای ازدواجشان گرفتار شده بودند؛ ولو روی کاناپهها، خروپفکنان روبهروی تلویزیون، چاق، در لباسهایی مثل لباسهای آدمهای بیعار و مشغول غذاخوردن در سکوت مرگبار یک پیتزافروشی.