کتاب «روزی کسی» نوشتهی جوی هولمز داستان واقعی زندگی مردی به نام باچ است؛ مردی ناشنوا که بیشتر زندگی بزرگسالی خود را بیخانمان سپری کرده است. روایت از یک اتفاق ساده شروع میشود: او هنگام جستوجو در یک سطل زباله، یک کیف پول پیدا میکند و آن را به صاحبش یعنی نویسنده، برمیگرداند. همین برخورد کوتاه به آغاز یک رابطهی مکاتبهای طولانی تبدیل میشود که حدود ۲۵ سال ادامه دارد. کتاب بر پایهی همین نامهها و گفتوگوها شکل گرفته و زندگی روزمرهی باچ را از زاویهی خودش نشان میدهد. در بخشهای ابتدایی کتاب شرایط سخت زندگی خیابانی بهطور مستقیم و بیپیرایه توصیف شده و باچ از جزئیاتی میگوید که معمولا دیده نمیشوند؛ از غذا خوردن از زبالهها، خوابیدن در مکانهای عمومی و گرم شدن با خشککن دستشوییها. این بخشها تصویر روشنی از آسیبپذیری افرادی ارائه میدهد که در جامعه بهنوعی نادیده گرفته میشوند. نویسنده این تجربهها را در کنار زمینهی شخصی و خانوادگی باچ قرار میدهد تا خواننده بتواند مسیر زندگی او را در یک خط زمانی دنبال کند. بخش مهمی از کتاب به نامههای خود باچ اختصاص دارد. او در این نامهها دربارهی ایمان، امید و احساس نیاز به «دیده شدن» حرف میزند. باور مذهبی او نقش مهمی در کنار آمدن با سختیها دارد، اما لحن او تبلیغی نیست؛ بیشتر از یک باور شخصی و منبع درونی نیرو حرف میزند. عنوان کتاب از جملهای برمیآید که باچ بارها در نامههایش تکرار میکند: «امیدوارم روزی کسی باشم»؛ جملهای که نشاندهندهی میل او به اهمیت داشتن برای دیگران است. نویسنده همچنین به تأثیر این رابطهی طولانی روی هر دو طرف اشاره میکند و از تغییر زاویه دید خودش نسبت به بیخانمانی میگوید. روایت بر اساس یک رابطهی انسانی ساده پیش میرود و نشان میدهد چطور یک برخورد اتفاقی میتواند به پیوندی عمیق تبدیل شود. تمرکز کتاب نه بر قهرمانسازی است و نه بر نتیجهگیریهای احساسی؛ بلکه بر روند شکلگیری دوستی و ماندن در کنار یک انسان در حاشیهی جامعه تأکید دارد.
درباره جوی هولمز
جوی هولمز یکی از هفت فرزند یک جامعه کشاورزی در اوکلاهما بود.