کتاب «نیچه در نقد کانت» اثر اولیویر ربول، خوانشی دقیق و ظریف از نسبت پیچیده میان نیچه و کانت ارائه میدهد و نشان میدهد که این نسبت را نمیتوان به تقابل سادهی «رد کامل کانت از سوی نیچه» فروکاست. ربول استدلال میکند که نیچه نهتنها از کانت فاصله میگیرد، بلکه بهشدت با او درگیر میشود و بخش مهمی از پروژه فکریاش را در گفتوگویی دائمی با دستگاه انتقادی کانت شکل میدهد. به تعبیر ربول، بدون مواجهه با کانت، نیچه به نیچهای که میشناسیم تبدیل نمیشد؛ زیرا نیچه انتقاد رادیکال خود را بر شالودهای بنا میکند که از کانت میآموزد، اما سپس آن را بهکلی وارونه میکند. ربول در تحلیل خود ابتدا به معرفتشناسی کانت میپردازد؛ جایی که کانت ساختارهای پیشینی - زمان، مکان و مقولات فهم - را بنیان هرگونه تجربه و امکان شناخت قرار میدهد. او نشان میدهد که نیچه با این پیشفرض بنیادی مقابله میکند و جهانشمولی و ضرورت این ساختارها را رد میکند. بهزعم ربول، نیچه مقولات کانتی را حقیقتهای ثابت نمیداند، بلکه آنها را فرآوردههایی تبارشناختی و تاریخی میبیند؛ ابزارهایی که از دل رانهها، غرایز و ارادهی معطوف به قدرت سر برآوردهاند. بنابراین، آنچه در نزد کانت «ضرورت عقلانی» است، برای نیچه تنها شکل ظریفتری از بازنمایی نیروهای حیات و قدرت است. ربول در ادامه به نقد نیچه از سوژهی کانتی میپردازد. کانت «من» استعلاییای را طرح میکند که همواره همراه بازنماییهاست و شرط امکان وحدت تجربه محسوب میشود؛ اما نیچه - آنگونه که ربول نشان میدهد - این «من» را یک ساختوپرداخت زبانی میخواند، نوعی اختصار دستوری که ما را فریب میدهد تا فرایندی پراکنده و چندرگه را واحد و منسجم تصور کنیم. برای نیچه، ذهن یک مرکز آگاه یکپارچه نیست، بلکه میدان نیروهایی است که از دل غرایز سر برمیآورند. افکار «ناشی میشوند»، نه اینکه یک «فاعل آگاه» آنها را اراده کند. ربول تأکید میکند که همین نگاه، سوژه کانتی را از ریشه دگرگون میکند. در محور اخلاق و خودمختاری نیز ربول تضاد بنیادین میان این دو فیلسوف را برجسته میسازد. کانت خودمختاری را در تبعیت از قانون عقلانی جهانشمول میبیند، اما نیچه از نوعی آزادی سخن میگوید که در آن «ارادهی خلاق» جایگزین عقل اخلاقی میشود. خودمختاری نزد نیچه نه اطاعت از قانون، بلکه قدرت آفریدن ارزشهاست؛ نه نظمی اخلاقی، بلکه آریگویی وجودی شخصیتهای نیرومند. ربول این تفاوت را جوهر شکاف میان دو دستگاه فکری میداند: یکی اخلاق قانونمند، دیگری اخلاق آفرینشگر. با این همه، ربول نشان میدهد که پروژه نیچه نه تخریب صرف، بلکه بازسازی ریشهای مفهوم نقد است. او نقد کانت را نقدی درونی، عقلمحور و خودمحدودکننده میداند، در حالی که نیچه نقد را به نیروهایی حیاتمحور پیوند میزند: نقد او از اراده حقیقت و اراده قدرت سرچشمه میگیرد، نه از «قانون عقل». این جابهجایی، به تعبیر ربول، نقد را از چارچوب استعلایی بیرون میکشد و آن را تبدیل به ابزاری برای آشکار ساختن دینامیسم پنهان ارزشها و مفاهیم میکند. در مجموع، «نیچه در نقد کانت» تصویری از نیچه ارائه میکند که نه یک مخالف بیاعتنا، بلکه یک مواجههکنندهی رادیکال است؛ کسی که پروژهی انتقادی کانت را ادامه میدهد، اما آن را علیه بنیانهای خودش به کار میگیرد. ربول نشان میدهد که نیچه با افشای نیروهای قدرت پشت مفاهیم عقلانی، هم نقد کانتی را گسترش میدهد و هم افقی نو برای فهم اراده، عاملیت و ارزش انسانی میگشاید؛ افقی که در آن نقد، نه محدودکننده، بلکه رهاییبخش و آفرینشگر است.