فرانسوا راستیه را میبایست نظریهپردازی دانست که با عبور از مرزهای سنتی زبانشناسی و نشانهشناسی، پروژهای بلندپروازانه را برای بنیاننهادن علوم انسانی نوین در پیش گرفته است. راستیه در این کتاب، با به چالش کشیدن درک متعارف از زبانها و فرهنگها و با تأکید بر محدودیتهای رویکردهای نظری حاکم بر ارتباطات و شناخت، خاطرنشان میسازد که ایدئولوژی مدیریتگرا، عرصۀ آموزش و پژوهش را کاملا در انحصار خود درآورده است. از مقطع مدرسه تا دانشگاه، این ایدئولوژی با محدود کردن محتوای رشتههای علمی در چارچوب فعالیتهای عملیاتی متنوع، جایگزینی دانش با توانش و ترویج ارزیابیهای رقابتی، به بازتعریف اهداف تعلیم و تربیت میپردازد. راستیه برای مقابله با این وضعیت استیلایافته استدلال میکند که میبایست بر غنای فرهنگها، تکثر زبانها و ظرفیتهای آثار ادبی و هنری تأکید ورزید. این اثر، فراتر از متنی تخصصی در حوزۀ آموزش، بیانیهای فلسفی در باب نسبت دیالکتیکی آموزش، دموکراسی و جامعه به شمار میآید.
فرانسوا رستیه، متولد ۱۲ فوریه ۱۹۴۵ در تولوز[1]، معناشناس فرانسوی، دارای مدرک دکترای زبانشناسی و مدیر تحقیقات بازنشسته در CNRS است.