کتاب کالسکه

The Carriage
کد کتاب : 2149
مترجم :
شابک : 978-6002295880
قطع : پالتویی
تعداد صفحه : 21
سال انتشار شمسی : 1396
سال انتشار میلادی : 1836
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 2
زودترین زمان ارسال : ---

معرفی کتاب کالسکه اثر نیکلای گوگول

درباره ی مالکی میان مایه به نام فیثاغوروویچ است که روزی به ضیافت ناهار ژنرال سواره نظام دعوت می شود. در طول مهمانی که تا انتهای شب می انجامد، ژنرال از اسب ابلقی برای حاضران حرف می زند که بی همتاست و جزو دارایی خاص او محسوب می شود.
فیثاغوروویچ تحت تاثیر مستی و جوی که به وجود آمده از دهانش می پرد که صاحب کالسکه ای عجیب و منحصر به فرد است. توجه حاضران به گفته هایش جلب می شود و او همگی را برای ناهار فردا به خانه اش دعوت می کند. فردا ظهر در حالی که فیثاغوررویچ در خواب است و سرخوشی شب پیش نیز از سرش پریده با این خبر همسرش از خواب بیدار می شود که گروهی سواره به سوی خانه شان می آیند. گوگول (Nikolai Gogol) در این داستان نیز هم چون دیگر آثارش با بیانی شوخ و طنزی گزنده آینه ای در برابرمان می گیرد و ما را با عادات مضحک مان روبرو می کند.

کتاب کالسکه

نیکلای گوگول
نیکلای واسیلیویچ گوگول، زاده ی 31 مارس 1809 و درگذشته ی 4 مارس 1852، نویسنده ی اوکراینی الاصل روس بود.گوگول در روستای ساروچینتسی واقع در اوکراین کنونی به دنیا آمد. او در کودکی به عمویش در اجرای نمایش هایی به زبان اوکراینی کمک می کرد.گوگول در سال 1820 به مدرسه ی هنری نیژین رفت و تا سال 1828 در آن جا ماند. او در همین مدرسه، نویسندگی را آغاز کرد و به بازیگری نیز علاقه مند شد. گوگول در سال 1831 اولین مجموعه از داستان های خود را به چاپ رساند و خیلی زود با بازخوردهای بسیار مثبتی رو به رو شد. او بعد...
قسمت هایی از کتاب کالسکه (لذت متن)
در گوشه یی، افسری روی نیمکت ولو شده بود، بالشی زیر دنده هاش و پیپی گوشه لب اش گذاشته بود و با خیال تخت و با فصاحت سرگرم بازگو کردن ماجراهای عشقی اش بود. همه توجه کسانی که گرد او حلقه زده بودند به سخنان او جلب شده بود. مالک خیل چاقی که دست هایی کوتاه مثل سیب زمینی کش آمده داشت، با توجه بسیار به سخنان او گوش می داد و آب از لب و لوچه اش راه افتاده بود و فقط هر از چند گاهی سعی می کرد دست های کوتاهش را به پشت پهن اش ببرد و انفیه دان اش را از جیب عقب بیرون بیاورد. در گوشه یی دیگر، بحثی پروشور در مورد آموزش های توپخانه ای در گرفته بود، و فیثاغور فیثاغوروویچ، که تا آن موقع دوبار اشتباهی به جای سرباز بی بی به زمین زده بود، وارد این بحث خصوصی شد و از همان جا که نشسته بود، با فریاد، جملاتی از این قبیل می گفت:”چه سالی؟” یا “در کدام هنگ؟” و متوجه نبود که در اکثر موارد سوالات او ربطی به بحث ندارد.